اینجا کسی به یاد من گریه نخواهد کرد
هرچه زودتر بروم بهتر است
اینجا شاخ شمشادها کی خشک شده اند که من ،
بی خبرم..
بی شمشادها ، عروس صحرا میشوم، با گیسوان خرمایی بلندتر از شاخه های بید مجنون ،
آری ، باید زودتر بروم !، کجاااا؟
نزدیکترین گورستان شهر جایی برای عروس بی داماد ندارد ،! ولی
من ، خواهم مرد ..
تنم از خاک بیرون می ماند برای روز میلاد جوانه ها و شکفه های سالی که در پیش است.
مادرم ، بهار سال پیش رفتنش را جشن گرفت و من سراپا گریه ام،
ولی بعد از من کسی به یادم اشکی هم نمی ریزد ، آخر کسی عروس صحرا را ..
نشناخته و نخواهد شناخت ،
مادر مادر مادر
منتظر دخترت پشت شکوفهای یکی از آخرین روزهای زمستان باش
دارم بار سفر میبندم
بعد از تو بید مجنون هم از گیسوان بلندم گله دارد
اینجا دیگر جای ماندم نیست ، من عروس بی داماد فصل زمستانم
بهار را برایم کنار بگذار ...
اینجا جای ماندنم نیست !!!
بعد از تو ،،، مااادر
باید هرچه زودتر ازینجا سفر کنم و این را درست بعد از تو
از کلمات روی سنگ قبرت فهمیدم
شاخ شمشادها خشکیده اند و من زیر سایه بید مجمونی که مرا دوست ندارد
نشسته ام ،،!
زود می آیم
اینجا جای ماندن نیست ،،،
درود برشما بانوی عزیزم
دلنوشته ی زیبا وبا احساسی بود