سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 17 ارديبهشت 1404
  • روز اسناد ملي
11 ذو القعدة 1446
  • ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق
Wednesday 7 May 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    بخشندگی را از گل بیاموز؛ زیرا حتی ته كفشی را كه لگدمالش می كند خوشبو می سازد.اونوره دو بالزاك

    چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت

    برای نرفتن نیامده‌ام

    شعری از

    آرمین اسدزاد (الف)

    از دفتر نـخـــــــــــــــــوان نوع شعر آزاد

    ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۷۵۲۳
      بازدید : ۵۰۳   |    نظرات : ۴۸

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه

    رد می‌اندازد شِیهه‌یِ اسبانِ آذرخش بر آسمانم
    تگرگ و میخ می‌بارد، می‌خَلَد تا مغزِ استخوانم
    تیغِ شاخی که چشم‌م را نشانه رفته بود، می‌شِکنم به زیرِ پا می‌گیرم
    هرچند تنیده‌ریشگان تَمَرگیده‌اند سخت بر مسیرم
    قوزک را به آغوش می‌کِشند، ساق را فرو می‌بلعند
    طوفان‌هایی که در گذرند، می‌خراشند و به مفصل‌هایِ کبودم می‌خندند...
     
    (برایِ زندگان دهان می‌گشاید دندان‌ها را می‌نمایاند
    مردگان را به کام می‌کِشد، لب فرو می‌بندد
    کینه نه، این کهنه‌عادتی‌ست با بدعت‌هایِ نو‌)
     
    شیارهایِ تا ابد تلخِ لابه‌لایِ خیزِ صخره‌هایِ بی‌نام
    شیب‌ونشیب، نم‌زده خزه‌هایِ روشن را
    به قِتال من می‌شوراند
    مُشتی برمی‌کَنم و با تأنی می‌جَوَم و
    دندان‌هایِ سبزِ نیشم قیامِ سبزیده‌ها را فرومی‌خواباند
    این هم از این...
     
    (انزوا جا خوش می‌کند
    زیرِ ناخن، لایِ آرنج، پشتِ پلک
    اوست روشن‌ترین تاریکی)
     
    در خموشیِ سایه‌یِ هر پیچِ ناگهان
    هماره ازشکل‌افتاده سکوتی در اعوجاج 
    هست که خود به دنبالِ خودم کشیده‌ام...
    خرج‌ش ندایی بیش نیست
    تا سکوتِ بی‌سکون موج بگیرد آهنگ شود
    و وجودِ فراموشِ جاده به جادویِ رقص
    بندهایِ این گرفته‌فضایِ راکد را بشکند...
    حنجره‌‌یِ بی‌تار را اما یارایِ یک ندا هم نیست حتی
    تنهاتر از همیشه تنم را می‌کِشانم باز هم...
     
    (بلعیدن‌ست و خرچ‌خرچ در خرخره
    خشک‌افتاده گلو بر ترک‌خورده‌ترین کویر
    طراوتی نیست برایِ آغازِ آوازِ طرب در حنجره)
     
    فرسوده‌خاک، زمین را پیش‌وپس، هِی رانش می‌دهد
    زلزال‌هایِ بی‌بنیه تا تزلزل آید زانوانم را؟ هه
    من برایِ نرفتن نیامده‌ام که پرتگاهان بیایند و سد شوند
    ورم‌کرده وریدانم را می‌بُرم می‌دَرَم، ریسمان می‌بافم
    برون می‌کِشم استخوان از لایِ زخمانم، پل می‌سازم
    هِی... دیرزمانی‌ست که دگر نمی‌تواند
    لعنِ زمین تحرکم را بستاند...
     
    (هم هیچ‌ست هم همه
    همهمه‌یِ همه از برایِ هیچ
    و هیچیدن همه را بی‌واهمه)
     
    تَر می‌شوم با اشکِ مه
    آهِ ابران لفافی می‌‌کِشد بر چشم‌ها
    اینجا که سنگ رویِ سنگ می‌لغزد
    سُر می‌خورم، به پهلو به زانو به سر می‌غلتم می‌افتم
    خونِ جگرم می‌رود جاری تا احشایِ لجن
    لایه‌ای سرخ را لخته می‌بندند سنگانِ خُرد
    می‌بینم زالوها به خروش، درزها را می‌کاوند سینه‌مالان در راه‌ند
    یواش در یورش؛ چه گرسنگانی که این‌ قَدَر کُندند؟!
    هنوزم پخش‌م، جمع می‌کنم، نفس می‌گیرم
    فروفِتادن دگر هیچ در من فرونمی‌ریزاند
    چپ برمی‌خیزم و راست می‌‌پیمایم
    فراخاستن نیز هیچ فرانمی‌آورد در من
    زالوها هم که رسیدند به دَلَمه‌ها آخر
    چندشِ بزم‌شان را بدرود می‌گویم...
     
    * * *
    ۷
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    دیروز
    درود بزرگوار
    جالب و زیباست خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلام و سپاس
    نظر لطفتان است
    ارسال پاسخ
    طاهره حسین زاده (کوهواره)
    ۲۳ ساعت پیش

    سلام و درود

    شعرتان اپیزودهای رواییِ درنگ‌سویی دارد.
    ولی طولانی‌گفتار است و منم که اکنون به ضیقِ وقت و فصلِ امتحانات مبتلا .

    بعداً ان‌شاءالله به شرط عمر دقیق می‌خوانم

    سلامت باشید و شاد

    آرمین اسدزاد (الف)
    آرمین اسدزاد (الف)
    ۲۰ ساعت پیش
    در هر حال ارادتمندم
    باشد که در سلامت و سعادت باشید
    سلام
    ارسال پاسخ
    سیده نسترن طالب زاده
    دیروز


    درودتان و تقدیم ادب
    نخستین باریست که میهمان اثار ارجمند و پیج خجسته ی جناب عالی هستم، با اجازه ی اساتید گرامی، صاحب محفل، صاحب قلم و اندیشه، چند خطی تقدیمی در باب این شعر فوق العاده و این میدان نبرد هستی شناسانه مینگارم..

    پیشاپیش از اغلاط املایی، دستوری و نگارشی، نقصان عرایض و.. پوزشخواهم!
    .

    اثر پیش رو، بر مبنای استعارات خشن،مردانه و فلسفی سروده شده است. تکه های بدن انسان، تصاویر اپوکالیپتیک و گفتمانی مقاومتی، یکی از دلایلی بود که واکاوی این سرایه ی ژرف را بانی شد..مفهوم ازادی و تقابل ساختارهای سرکوبگر.،،لایه های پنهان هستی شناسانه خشونت،جسمیت و امور تراژیک جهان پسامدرن را در خود دارد،
    نخستین و بارزترین فحوایی که در خوانش سطرهای ابتدایی این اثر بدست میدهد، اگزیستانسیالیزم و طغیان سوژه ی آزادست، سطرهایی چون، ورم کَرده، وریدانم را میبرم، می درم. و..
    Übermensch
    یا ابرانسان را با نفی ارزشهای کلیشه ای
    و با خلق ارزشهای نوین، در آیینه ی اِله نشان میدهد..

    این کنشگری نوعی بازافرینی جهان در مجرای اراده و قدرت است...
    عبارت برجسته و زرین، _ من برای نرفتن نیامده ام_ عشق به سرنوشت یا Amor Fati را به مانند یکی از شروط رستگاری میپذیرد..

    در ارتباط با نگاه سارتری شعر،و آزادی مطلق،
    اساسا در جهانی عاری از ادعاگران ضعیف و نابود شده، سوژه در شعر، محکوم به ازادی کاملست،
    پل ساختن از استخوان، مسئولیت وجودی ازادان برای عبور از حداقلها، استخوان: با عنوان نماد نحیف بودگی، شکنجه و شکنندگیو... را در خویش دارد...
    شاعر با گذار قدرتمند از بی بنیگی،: بی اصالتی، بی ریشگی و بی اخلاقی حنجره ی بیتار را ترسیم میفرماید که نماد تناقض ذاتی آزادی در بزنگاههای تاریخیست، بدین منوال سوژه محکوم به بیان است باری زبان ذاتا خیانتگر و تنوع طلب..
    تکرار جمله ی: چپ بر میخیزم و راست میپیمایم، طغیان سیزیفی شاعر در برابر پوچیست،شاعر در ادامه با واژه ی لعن زمین،زیبایی تراژیک را دیکته نموده و سوژه را با نگاه اساطیری مصور میکند..
    پدیدارر شناسی بدن زخمی، در سطور پسین، مرلوپونتی و بدن شاعر را به تمثال زیست_جهانی مقدس مطروح میکند، بدن شاعر نه ابژه ای مکانیکی که محمل تجربه ی زیستنست..
    مفصلهای کبود و خون جگر، مرزی از درون و برون را از هم میپاشند و هستی چونان امری فیزیکی مصور میشود.
    زالوها به دلمه ها میرسند: زالوها بازافرینی تمثیلی افراد فاقد هویت موجه،شکست خورده از خونی برتر و دنباله رویان جنگ میتواند باشد، و تعامل بدن ابرانسان را با جهان، از طریق لمس، زخم و درد شرح میدهد
    ،
    ،،
    در ادامه زلزله به مثابه ویرانگری لویناسی عمل میکند،سوژه های فانی را به گروگان میگیرد و در حدود بدرود گفتن به چندش افرینی حضورشان در بزمی توتالیتاریسمی،اخلاق مسیولیت در برابر دیگر افراد جامعه را گوشزد میکند
    بدن زخمی در شعر، به عرصه ی مقاوت سیاسی تبدیل میشود، لایه ای سرخ لخته، نمایاندن اسیب پذیری و هذیان ناهنجاری جسمی را به چالش میکشد...
    انچه در این اثر ژرف و بلندجایگاه تز لحاظ اندیشه، قابل دریافتست، پساساختارگرایی و گفتمان قدرتست، نهادهای انضباطی مانند بیمارستان، مدرسه و زندان، در ارتباط با واژگانی چون سنگهای خرد و زالوها، موجودیتددارند که ابژه ی نظارت و انضباط بدنی را یاداور میشوند، ریسمانی که شاعر از وریدان میبافد، سیاستی میکرو و به شدت نفوذ گر در بافت سروده است،، و لب فرو بستن مردگان، ارجاعی واضح به سکوتهای تاریخی و گفتمانهای مسلط دارد که نیازی به عرض بیش نیست.!..
    شعر با تصویر زلزلهای بی بنیه، ماشینهای جنگ را ترسیم میکند و این ارتسام قید سلسله مراتب را بر جسم و جان قرار میدهد...

    دز ادامه، عبارت خون جگر، نوشنار شناوریست که میتواند اواگر تقابل دوگان زندگی _ مرگ باشد
    و دلاوری محض و شجاعت ذاتی،گزیدگانی در ذهن شاعر را هایلایت نماید..
    صنعت فرهنگی نهفته در اثر پیش رو، از همهمه ی هیچان به همه اوج میگیرد، سوژه ی فانی را به مصرف کننده ی منفعل تقلیل داده و امری نابهنگام را در این هنگامه جست و جو مبکند..
    شاید رهایی بخشی واپسین و ابدی، از انچه بنا بر اخلاق و یا مماشات میتوان بدان مقید بود!
    رقص جادوی جاده، رهایی از تک بعدی نگری عوام، ترکیبی از نمادهای سیاسی و هنری و اتوپیایی در زمانهای اینده است...
    عبارت سکوت بی سکون، اشاره ای به سیستمهای تکنوکراتیک و یا اواها و آهنگهای خاصی میتواند باشد..
    ، واژگان لجن و مرگ، بازتاب سائق زوال و موت هستند، در تقابل با اروس، قرار گرفته و با بدرودگری زالوها، روانرنجوری را زیرپا میگذارند...
    به نظر بنده میتوان ابژه ی تهوع
    فلسفی
    و مرزهای اَبدان مقدس و ازمنه ی مقدس و اماکن مقدس را نیز روشنگر باشد...
    این شعر یک کنش فلسفی ژرف، التقاطی از متافیزیک و جسم، نفی دیالکتیک بردگی، و طرح ابرانسان نیچه ایست و هویت بازماندگانی مقدس و اسرارامیز را به تصویر میکشد

    مستفیض شدم از شعر پرمایه و سبزتان گرانمهر.

    ماخذ:
    نیچه /اراده ی معطوف به قدرت

    فوکو / تاریخ جنون

    ژولیا کریستوا / قدرتهای تهوع

    لویناس /کلیت و نامتناهی گری /


    سربلند و پیروز و کامروا
    با تحیات و مهر
    جواد مهدی پور
    درود بر شما استاد گرامی بانو دکتر طالب زاده

    بهره بردم از مطالب ارزشمندتان

    خندانک
    ارسال پاسخ
    آرمین اسدزاد (الف)
    آرمین اسدزاد (الف)
    ۲۰ ساعت پیش
    سلامم بر شما بانو
    حدود ۸ سال پیش، شما بودید و بسیاری دیگر از دوستان که نیستند امسال... آن زمان همنشین این محفل ناب شدم اما اسفا که شما هم حتی با آن/این حافظه‌ی مثال‌زدنی فراموشم کرده‌اید... و نه، نخستین بار نیست...
    بگذریم
    چنان بازخوانی سترگی از یک اثر، به خواندن چند کتاب و حفظ چند بند مقدور نمی‌افتد! این نوشتار فهم تحلیلی می‌خواهد تا میان غامض‌ترین نظریات فلسفی مدرن پل زنید و از دلشان گفتاری یکپارچه برون کشید... و این است قدرت شما: نه علم خام که بلکه سواد درونی‌شده... تا بی‌نهایت سپاسگزارم از زمانی که بر اثرم صرف کردید، امید که مقبول افتاده باشد.
    و نهایتاً اینکه برای نرفتن نیامده‌ام، هستم و اگر بخش کامنت باز باشد همراه خواهم بود نگار شعرتان... مقدم شما هم چون همیشه بر چشم ما جا دارد...
    حق یارتان
    ارسال پاسخ
    محمدرضا آزادبخت
    ۷ ساعت پیش
    درود اگر به موجودیت اثر نگاه کنیم تعدادی پیامدهای فراروانشناسی مرتبط با گریز ناپذیری روبرو هستیم شبیه تگرگ ومیخ باریدن و قوزک را به آعوش کشیدن و خراش را به مفصل های کبود و خیز صخره های بی نام در این عناصر که هر کدام سوژه های جداگانه ای هستند برای موجویت و قویت اثر باید گفت این سوژه ها یک سوژه ی دونیم شده ای هستند بخشی را در موجویت ناخودآگاه در وهله ی اول بیگانه می سازد البته باید گفت اساسا تنها راه خروج سوژه از این بخش همین دو نیم شدن سوژه است که ناخوداگاه را پشت نقاب سوژه آشکار می کند
    پشت نقاب سوژه سخنی که می تواند منظور خود را به دیگری بفهماند واظهار شدن این گفتاریعنی عمل گفتن تنها اورا خطاب قرار می دهد
    حال او کیست و چه کسی می تواند باشد این همان چیزی ست که در شعر قبلی تان گفتم تاریخ انقضا شعر
    حال اگر او فراتر رود بدین ترتیب سوژه منجر به ترکیبی غیر قابل برگشت از میل وزبان و ناخودآگاه درون می شود واینجاست که او در درون شعر هویتی کاملا مستقل پیدا می کند که ان را به بعد ساختاری آن حول نظام دلالت کننده اش می برد
    پس نقطه ی آغاز ما در این شعر تفاوت میان نیاز میل و تقاضا ست تفاوتی که میل ناخودآگاه سوژه را به نحوی خاص ساختار بندی می کند یعنی میل خودرا در ارتباط با دیگر عناصر سازماندهی می کند که در راستای اثر عطف به ماسبق تقاضا بر نیاز است
    در کل می توان گفت سوژه ها در این اثر بر اساس قصدمندی نیاز که به موجب ان ابتدا میل خود را بصورت میل میل دیگری تجربه می کند و در مرحله ی ارتباط با دیگری با میل خود اثر مواجه می کند
    سوژه می توتند از رانه و غریزه خود آگاه شوند که نیازمند رضایتمندی دخیل در خود اثر است
    اگر نقصانی بر من واین سطور بود ببخشایید باقی تحلیل را به استادان ودوستان می نهم
    اردی بهشت ماه 1404
    محمدرضا آزادبخت
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلامی مجدد و سپاسی سترگ
    از لطف شماست زمانی صرف کردید و اندیشه بر شعر من
    عرض به خدمت‌تان من قویاً معتقد به مرگ مولف هستم؛ یعنی اثر همانست که مخاطب آن را دریافته... اما از آنجا که با شما قرار بر دیالکتیک گذاشتم؛ مطلبی را به کوتاهی می‌نگارم:
    نه شاعر به عنوان یک مخاطب، من اینجا یک سوژه‌ی واحد را می‌بینم که زندگی را فقط در صرف رفتن به هر قیمتی زیست می‌کند. مبدا ندارد مقصد ندارد فقط تجلی یک اراده‌ی فردی‌ست که رنج راه را می‌پذیرد و از آن برای ادامه پل می‌سازد...
    بیشتر قلمی نمی‌کنم که خلف وعده می‌شود.
    دست حق به همراه‌تان
    ارسال پاسخ
    محمدرضا آزادبخت
    محمدرضا آزادبخت
    ۶ ساعت پیش
    درود برادر این برداشت حقیر بود منظور سوژه هایی که در آن واحد سوژه مستقل می شوند اگر نتوانستم منظورم را برسانم عذر خواهم البته شاید حق باشما باشد ومن اشتباه کنم البته منظور تجلی اراده فردی نیست از ورای دیگری من به ان نگاه کردم سپاسمند از تامل و هم اندیشیتان
    ساسان نجفی(سراب)
    دیروز
    درود بر شما..
    زیبااااست..
    خندانک خندانک
    خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    عرض سلام و ادب بزرگوار
    خوش آمدید
    ارسال پاسخ
    سید محسن نصرالهی
    دیروز
    دندان‌هایِ سبزِ نیشم قیامِ سبزیده‌ها را فرومی‌خواباند
    این هم از این...

    درودبر استاد عزیزم 🍓🌹🍎
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلام‌علیکم
    نظر لطفتان است
    درس پس می‌دهیم در محضرتان
    ارسال پاسخ
    فرشید به گزین
    دیروز
    آه ای اسفندیار مغموم!
    ترا آن به که چشم فرو پوشیده باشی خندانک

    سلام جناب اسد زاده خندانک
    حضورتان مغتنم است
    آرمین اسدزاد (الف)
    آخ که گل گفتید
    سلام و سپاسم را پذیرا باشید
    ارسال پاسخ
    سید مرتضی سیدی
    دیروز
    سلام علیکم و رحمت الله و برکاته

    ترجمه آیه 100 سوره مبارکه نساء:
    «و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاه‌هاى فراوان و گشايشها خواهد يافت؛ و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‌اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.»

    در سیر سلوک و یا بعد معنوی رفتن، رسیدن است
    اما در بعد مادی رفتن بسیار ممکن است به نرسیدن و برگشتن و ... ختم شود پس قبل از رفتن نیاز به تامل و تفکر و تدبر درباره ماندن، رفتن، مسیر و مقصد و ... دارد

    تا اینجا مشخص شد پای در حلقوم کردن ممکن است به خفه شدن طرف منجر نشود و چه بسا پای رفتن را از ما بگیرد خندانک
    و برای رفتن فقط پاشنه فلزی کفایت نمی‌کند و شاید جوشن هم کفایت نکند خندانک



    حنجره‌‌یِ بی‌تار را اما یارایِ یک ندا هم نیست حتی
    تنهاتر از همیشه تنم را می‌کِشانم باز هم.

    تنها، تنهاتر، تنهاترین؛
    تنهاترین آنجا ست که فقط امید به خدا می‌ماند و از همه کس و همه چیز ناامید می‌شویم
    ترجمه آیه ۳۲ سوره مبارکه لقمان:
    «و هرگاه که (دریا طوفانی شود و) موجی مانند کوهها آنها را فرو گیرد در آن حال خدا را با عقیده پاک و اخلاص کامل در دین می‌خوانند و چون باز به ساحل نجاتشان رساند بعضی بر سبیل قصد (طاعت و شکر خدا) باقی مانند (و بعضی به کفر شتابند) و آیات ما را انکار نمی‌کند جز آن کس که غدّار و عهد شکن و کافر و ناسپاس است.»
    آرمین اسدزاد (الف)
    پاشنه‌ی آهنی که هیچ، شاید جوشن هم کفایت نکند...
    ارسال پاسخ
    سید مرتضی سیدی
    دیروز
    سلام و درود فراوان استاد بزرگوار
    فروفِتادن دگر هیچ در من فرونمی‌ریزاند
    چپ برمی‌خیزم و راست می‌‌پیمایم
    فراخاستن نیز هیچ فرانمی‌آورد در من
    زالوها هم که رسیدند به دَلَمه‌ها آخر
    چندشِ بزم‌شان را بدرود می‌گویم...
    خندانک خندانک خندانک

    دم شما گرم
    آرمین اسدزاد (الف)
    درودها بر شما
    سپاس که قدم‌رنجه فرمودید
    ارادتمندم
    ارسال پاسخ
    محمد باقر انصاری دزفولی
    دیروز
    سلام بزرگوار
    بسیارعالی و زیباسرودی بود
    قلمتان همیشه نویسا باد
    درود .درود درود
    خندانک خندانک خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلام و سپاس جناب دزفولی
    مراتب امتنانم را پذیرا باشید
    ارسال پاسخ
    عظیمه ایرانپور
    دیروز
    درود بر شما خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    درود ما هم بر شما بانو
    ارسال پاسخ
    جلیل میاحی
    دیروز
    درود جناب اسدزاد عزیز و گرامی
    بسیار زیبا سرودید خندانک
    احسنت بر شما خندانک
    خندانک خندانک خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    عرض ادب و احترام
    سپاس از حضور گرم‌تان
    ارسال پاسخ
    علی نظری سرمازه
    دیروز
    درود جناب اسد زاده
    زیباست
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    جواد مهدی پور
    دیروز
    درود بر شما جناب اسد زاد گرامی

    ناب و با مفاهیم عالی

    زنده باشید به مهر

    خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    آرمین اسدزاد (الف)
    ۲۰ ساعت پیش
    سلام و سپاسم را پذیرا باشید
    دست حق یارتان
    ارسال پاسخ
    محمدرضا آزادبخت
    ۱۳ ساعت پیش
    درو د برادر برای این اثر نظرم را نمی نویسم چون می دانم بر آشفته می شوید
    آرمین اسدزاد (الف)
    آرمین اسدزاد (الف)
    ۱۲ ساعت پیش
    سلام جناب آزادبخت
    برآشفتن کار من نیست؛ نهایتاً اگر توهینی باشد، شمشیر می‌کشم... اما باور بفرمایید که اتفاقاً بسیار مشتاقم آن بحث‌های منطقی پرشور را! البته اگر تفکر کسی در این میان صلب نباشد...
    ارسال پاسخ
    ابوالحسن انصاری (الف رها)
    ۱۱ ساعت پیش
    درود بر شما

    مانا باشید خندانک خندانک خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    آرمین اسدزاد (الف)
    ۱۱ ساعت پیش
    عرض ادب و ارادت بزرگوار
    ارسال پاسخ
    سعید صادقی (بینا)
    ۹ ساعت پیش
    درود ها
    زیباست خندانک خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلام و سپاس از نگاه‌تان
    ارسال پاسخ
    محمدرضا آزادبخت
    ۸ ساعت پیش
    درود جناب بنده یک روانکاوم و تمام دوستان و دشمنانم را روانکاوی می کنم از طریق تناقض ها به نتیجه می رسم
    روی اثرتان دارم فکر می کنم هیچ وقت من اهل بی ادبی و توهین به کسی نیستم از من ودر شان من نیست اگر مکدر خاطر شدید عذرخواهم
    آرمین اسدزاد (الف)
    جنا آزادبخت کدام تکدر؟! از قضا برعکس
    دعوت کردم که لطفاً نقد کنید؛ تقد راستین
    و چه بهتر از منظر روانکاوانه هم خوانده شوم
    ارسال پاسخ
    مرتضی میرزادوست
    ۵ ساعت پیش
    سلام و عرض ادب جناب اسدزاد بزرگوار خندانک
    زیباست و ارزشمند
    درود بر شما
    خندانک خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    عرض ادب و احترام
    سپاس که آمدید
    ارسال پاسخ
    عارف افشاری  (جاوید الف)
    ۵ ساعت پیش
    بکارگیری واژگانی چون هیچیدن (یا هیچاندن به منزله قبولاندن پوچی به دیگری )شعر را به مرتبه بالاتری ارتقا میدهد هر شاعر خواه ناخواه دغدغه های ذهنی خود و حالات درونی اش را شرح میدهد که از این نظر شما شاعری حقیقت گو بمعنای بروز دهنده درد حقیقی شناخته خواهید شد

    اما این گفته از افلاطون را به یاد آورد که میگوید

    هیچکس به اندازه کسی که حقیقت را میگوید مورد تنفر واقع نمیشود


    درود خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلامم را پذیرا باشید
    به راستی که چنین است که می‌فرمایید
    اما چه باک؟!
    سپاسگزارم از حضور گرمتان
    تا دیدار بعدی بدرود
    ارسال پاسخ
    آرمین اسدزاد (الف)
    ۳ ساعت پیش
    سلامم را پذیرا باشید
    به راستی که چنین است که می‌فرمایید
    اما چه باک؟!
    سپاسگزارم از حضور گرمتان
    تا دیدار بعدی بدرود
    سید مرتضی سیدی
    ۳ ساعت پیش
    سلام استاد عزیز خندانک
    سعدی علیه الرحمه همداستان با شما فرموده
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل...
    بنابراین
    در جواب کامنتتان بداهه در جهت سعی بر انجام توصیه استاد نوشتم:

    من
    تو
    رفتی
    هیچ



    پ.ن: گفتم احتمالا دیگه اونجا رو نمی‌بینید اینجا هم نوشتم که ملاحظه شود
    سید مرتضی سیدی
    سید مرتضی سیدی
    ۲ ساعت پیش
    این ها هم داغ داغ رسید:
    به
    خواب
    می‌روند
    رویاهایم




    گاه
    میان ابرها
    می‌درخشی
    ماهِ ماه

    خندانک


    ارسال پاسخ
    آرمین اسدزاد (الف)
    اول اینکه بی‌تعارف و از روی تحقیق می‌گویم:
    شما علناً و عملاً قله‌ی شعر مینیمال فارسی را فتح کرده‌اید
    فقط مانده که پرچم بزنید
    این از این
    دوم اینکه بسیار مفتخرم که منِ مخاطب را قابل دانستید و از اقیانوس شعرتان لؤلؤ و مرجان به بنده سپردید
    حظ بردم و سیر نشدم
    سوم هم اینکه سلام و احسنتم را پذیرا باشید
    ارسال پاسخ
    نرگس زند (آرامش)
    ۲ ساعت پیش
    درود وعرض ادب واحترام خندانک
    شعری فلسفی وعالی وچقدر زیبا بیان شده 👏👏👏
    چندین بار خوندم وهر بند گویای دردی نهفته است که درسکوت فریاد میزند ..
    حنجره‌‌یِ بی‌تار را اما یارایِ یک ندا هم نیست حتی
    تنهاتر از همیشه تنم را می‌کِشانم باز هم..
    چقدر این بند رو با تمام وجود حس کردم ...
    گاهی ی بغض تو گلوت گیر میکنه وحرف هاااا در درونت فریاد میزند اما انگار که سالیان سال لال بودی وتوانایی آه کشیدن هم نداری ..
    به هر حال اشعارتون به دل مینشینه هر چند باید چند بار خونده بشن ..
    همیشه در اوج باشید وبدرخشید ..
    زالو ها هم دنیای کثیفی دارند.....وهمین عذاب برایشان کافی ایست .. خندانک
    آرمین اسدزاد (الف)
    سلامم بر شما بانو
    قدم‌رنجه فرمودید
    خرسندم که در نزدتان سرافکنده نشدم و
    اثرم اقلاً مقبول افتاده
    و بله قبول دارم که سخت‌خوان می‌نویسم و عذری ندارم
    می‌سپارمتان به دست حق
    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1