شبی نشستم و در خیالم شهری ساختم
شهری عجیب و بی عیب و نقصی ساختم
شهر من شورا و شهردار نداشت
یک فرد عادی فرقی با یک سردار نداشت
کودکش تنها در حال تفریح
شهر من مسکین و کارتن خواب نداشت
همه با هم به نوبت این شهر را جارو میکنند
همه اندازه هم پول ها را پارو می کنند
در این شهر دوری از یار را بر هیچکس تاب نیست
چون در این شهر هیچ عشقی ممنوع و ناباب نیست
حق طلاق نه با مرد است نه با زن
وفاداری در این شهر دُر و گوهر نایاب نیست
شهر من جایی برای دودوزه بازی ها نداشت
در شهر من کسی با احساس کسی بازی نداشت
شهر من شهر بی سیاست دوست داشتن
آنکه خواهان است بر انکارش اصراری نداشت
در شهر من دل شکن مجرم و شایسته زندان است
این شهر جولان گه همه خوبان و همه رندان است
در این شهر بی حاشیه در کوچه همه عروسی می شود
نگاه پر کینه ندارد هر دیداری غرق در روبوسی می شود
در شهر من کسی از کسی بیزار نیست
میان مردمش فاصله به قدر یک نیزار نیست
در این شهر رؤیایی هر که سرش در لاک خویش
تا زنده ای دوستدارت ؛ عزیز آنکه رفته زیر خاک نیست
گر خواهی در این شهر خواستنی شهروند شوی
باید دل خود صاف کرده ؛ رها از هر فتنه و هر بند شوی
شعر : علیرضا دربندی
اجتماعی بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد