فر فریاد در سیر سکوت فواره ایست
که جنون جنگ جنگل های وحشی را
به یادغارهای قبل از تولد تو خواهد برد
سحر آشفته از حیرت حیای قطره ها
گاهی بر گرد چشم
گاهی بر گرد خشم از نگاه دیوانه ای که
مدام گستاخ قدم های آواره ها می شد
ای از دست رفیق
سایه ی سیاه عبث را
می توان به حرمت هرکس شکست
فر فرمان طاقت فرسای رخسار گردش آغازی
بی نشان از آتش زرافشان
آشکار جوهر عشرت سپهر
گاهی تیغ تو صدفی ست
حلق آویز گردن سرافکنده ی کسوت خویش
گاهی تیغ رخنه ی آسمان را
ناتوان از سایه ها خواهد کرد
خفقان داغ گلزار
سرزنش باران در پنداشت شکوفه ها نیست
چه کسی بر عجز رهگذر
پی سرنوشت دعای گیتی خواهد رفت ؟
من از سیاست سیاحت میزبان
سپهر را درگردش شمیم گل ها مهمان کردم
تا از فتنه ی باغ
آسیبی به ثبات آفتاب نرسد
چه کسی از خصم باغ
فر فریاد را خواهد شنید ؟
وقتی جهان در تفاوت بهشت
حبابی به حیات باران
دوستان را پی دیدار نسیم
سراسیمه به سمت باغ خواهد برد
سراسیمه قطره ها افزون تر از سیاهی می شوند
هیچ کس عادت باران را
پی نگاه خود مهمان نخواهد کرد
هیچ کس.......
محمدضا آزادبخت
پی نوش
هیچ قلبی در پرده
فتنه ی باغ را افسون نخواهد کرد
مگر فر فریاد آنجا باشد
سروده خلاقانه ای بود
برقرار باشید .