دلم شال حریری بود در صندوقچه سینه
نهان ازهرچه اندیشه
در انتظار دستی تا تن پوشی باشد درحجم تنش
تا پوشد در برش
تا شود مامنش
...
و آمد و پیچید و پوشید
دل شد دشت شقایقی که سبزی رویش را درخود گرفت
بهار شد
گسترده شد در وسعت خواستن
دراندازه تنش
و
باد خزانی را خبرشد تا بر تابستان بتازد
خالی کند دشت شقایق را از سبزینگی علف
از رویش جوانه
پیراهن حریر دلم پیچید در حجم خالی خود
از یاد برد لمس تن داغ تابستان را
وبوی آشنای سبزه را
رویش را
خالی شد
کجاست حجمی دراندازه پیراهن حریر قلبم
این شکافتنی نیست
و دوباره دوختنی
کجاست حجمی
به همان
اندازه...