🌹m.kh🌹
" لعنت به این چیدمان "
در بیتبیتِ شعرهایت،
اسراف شدم.
قَسمَت بدهم:
به خدایِ ابراهیم، صلیبِ مسیح، یا...
عشقم را پایِ خورشیدِ روحت سوزاندم.
لعنت به تو، من—
در شعرهایِ من،
گُم نمیشوی.
خالی میشود جایت.
چقدر بد چیده شده،
چیدمانِ دنیا.
لعنت به این دنیا!
رنگینکمان،
پشتِ ابرهایِ سیاهِ غم،
پنهان شد.
جعبهی مدادِ رنگیها هم خالی بود؛
هیچ رنگی،
برایِ کشیدنِ صورتِ تو،
باقی نمانده.
لعنت به این سکوت،
که مثلِ خوره،
روحِ مرا میخورد.
لعنت به این زمان،
که بیرحم،
پشتِ پنجرههایِ خیسِ باران،
میایستد و میخندد.
تو،
در قابِ عکسهایِ قدیمی،
ماندهای.
من،
در آینههایِ شکسته،
به دنبالِ چهرهات میگردم.
هر تکه،
یک خاطره:
دستهایت،
چشمانت،
لبخندت...
لعنت به این دوری،
فراموشی،
عشق،
که مثلِ یک زخم،
همیشه تازه است.
من،
در این شبِ بیستاره،
به دنبالِ یک نور میگردم.
شاید،
در گوشهای از این تاریکی،
چشمان تو،
روشنتر از خورشید بدرخشند.
#سپید
#معصومه_خدابنده
1403/12/20
سلام و احترام به همه ی استادان و دوستان جان
به مهر می خوانید 🌹
سروده ی زیبایی بود
موفق باشید