به عقب بر نگردد آنکه خرم است ایدوست
به اشارتی طلبد دل آنچه پند از اوست
فخر باشد هميشه عشق ورزی را
در مقام محبت اینکه سوزی خوست
دوستان را مروت است اندیشه
گر زدوستان هر آنچه اید آن نیکوست
رنج و محنت به ب بسم الله
میدرخشد به نکته کآغاز اوست
آفرینش طريق نور و روشنی است
اين نيايش ارمغان هستی و نوست
ذهن و دل را چه قید ها بند است
محرمی را که حجاب ها پستوست
زهره ای فرضها راست دلداری
ذهن گوید که این چه تکاپوست
نیست هر کس اهل اين طریقت لیک
در نگاهش مرام هم تابوست
به گمانها نگنجد اختیار ازل
چون فضیلت نه شرط جستجوست
روز وشب هر آنچه بود گذشت
شادی و غم عنصری دو قلوست
دل به اکنون و ذهن با فرداست
جنگ در اين جبهه رودررو ست
گرم وخشکت کند طبیعت گشنیز
سردی وتری طبیعت گاهوست
رنگ فيروزه ای پسند اگر نبود
گاه مشکل ز ارتباط کتف و گلوست
اهل نیلی شو نافذا و سر سی بطلب
روشنی بهر آن بصیرت و جادوست
نظم هستی چون بود هماهنگی
نتوان گفت بالای چشم ابروست
نقش بی نقشي است چون نقاش اوست
حیرت انگیز است لنفاوی پوست
۱۴۰۳،۰۸،۲۲