سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 دی 1403
  • ميلاد حضرت عيسي مسيح عليه السلام
24 جمادى الثانية 1446
    Tuesday 24 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۴ دی

      گرد آفرین

      شعری از

      حسین گودرزی تشنه

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۳ ۰۹:۱۶ شماره ثبت ۱۳۳۷۱۳
        بازدید : ۳۹   |    نظرات : ۵

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
      آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه

      تمام‌ واژه ها در من برایت شعر می گردد
      خود اشعار هم از تو نهایت شعر می گردد
      یکی هستی یگانه یاد تو یاد آور عشق است
      هوایی شاعرت اندر هوایت شعر می گردد
      تو خود دانی و می خوانی زشعر بی قرار من
      تمام‌من گرفتار و خمارو هم فدایت شعر می گردد
      ازان‌آنی که آنم گشتی و بردی تمامم را
      نگاهت کعبه، ای جانا طوافت شعر می گردد
      کمال همنشینیت شراب شعر جاری کرد
      دل تشنه زچشمان زلالت شعر می گردد
      رها گشتم دگراز دیگری اندیشه ام خالی
      تمامم حبس و دربند و اسارت شعر می گردد
      یواش و دزدکی گاهی تماشایت کند این دل
      خود هیزی به صد آه و خجالت شعر می گردد
      من از مستی چشمانت ز آغازین دم آعاز
      غزل آتشفشان ازتو حرارت شعر می گردد
      یل چشمان تو‌گُردآفربن سهراب بی تابم
      دل و جانی و جانم در سرایت شعر می گردد

      حسین گودرزی"تشنه"

      ۱۴۰۳/۸/۱۸
      ۲
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      حدود ۱ ماه پیش
      پر احساس و زیباست خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)

      🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃

      ارسال پاسخ
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      حدود ۱ ماه پیش

      سلام و عرض ادب استاد اشعار غنایی

      داستان جنگیدن گُردآفرید دختر گژدهم در سر دژ سپید با سهراب پسر رستم ، یکی از زیباترین بخش های شاهنامه ( بخش هفتم ) است . که شما به زیبایی تلمیح به این داستان حماسی و تراژیک داشتید .

      فقط به جهت ساختاری فکر کنم در برخی ابیات بویژه درمصراع ششم غزل تان ( تمام من گرفتار و ...) سهو تایپی رخ داده است انگار کلمه ای اضافه تایپ شده ؛ چون هجای اضافه دارد . که یقیناً خودتان بازبینی می فرمایید.


      داستان گردآفرید در شاهنامه :


      چو آگاه شد دخترِ گژدهم
      که سالار ِ آن انجمن گشت کم
      یلی دخت بر سانِ گُردی سوار
      همیشه به جنگ اندرون نامدار
      کجا نامِ او بود گُردآفرید
      زمانه ز مادر چنین ناورید
      چنان ننگش آمد ز کارِ هُجیر
      که شد لاله رنگش به کردارِ قیر
      بپوشید دِرع ِ سوارانِ جنگ
      نبود اندر آن کار ، جایِ درنگ
      نهان کرد گیسو به زیرِ زِرِه
      بزد بر سر ترگ رومی گره
      فرود آمد از دژ به کردار شیر
      کمر بر میان بادپایی به زیر
      به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
      چو رعد خروشان یکی ویله کرد
      که گردان کدامند و جنگ‌آوران
      دلیران و کارآزموده سران
      چو سهراب شیراوژن او را بدید
      بخندید و لب را به دندان گزید
      چنین گفت کامد دگر باره گور
      به دام خداوند شمشیر و زور
      بپوشید خفتان و بر سر نهاد
      یکی ترگ چینی به کردار باد
      بیامد دمان پیش گرد آفرید
      چو دخت کمندافگن او را بدید
      کمان را بزه کرد و بگشاد بر
      نبد مرغ را پیش تیرش گذر
      به سهراب بر تیر باران گرفت
      چپ و راست جنگ سواران گرفت
      نگه کرد سهراب و آمدش ننگ
      برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
      سپر بر سر آورد و بنهاد روی
      ز پیگار خون اندر آمد به جوی
      چو سهراب را دید گردآفرید
      که برسان آتش همی بردمید
      کمان بزه را به بازو فگند
      سمندش برآمد به ابر بلند
      سر نیزه را سوی سهراب کرد
      عنان و سنان را پر از تاب کرد
      برآشفت سهراب و شد چون پلنگ
      چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
      عنان برگرایید و برگاشت اسپ
      بیامد به کردار آذرگشسپ
      زدوده سنان آنگهی درربود
      درآمد بدو هم به کردار دود
      بزد بر کمربند گردآفرید
      زره بر برش یک به یک بردرید
      ز زین برگرفتش به کردار گوی
      چو چوگان به زخم اندر آید بدوی
      چو بر زین بپیچید گرد آفرید
      یکی تیغ تیز از میان برکشید

      بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد
      نشست از بر اسپ و برخاست گرد
      به آورد با او بسنده نبود
      بپیچید ازو روی و برگاشت زود
      سپهبد عنان اژدها را سپرد
      به خشم از جهان روشنایی ببرد
      چو آمد خروشان به تنگ اندرش
      بجنبید و برداشت خود از سرش
      رها شد ز بند زره موی اوی
      درفشان چو خورشید شد روی اوی
      بدانست سهراب کاو دخترست
      سر و موی او ازدر افسرست
      شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
      چنین دختر آید به آوردگاه
      سواران جنگی به روز نبرد
      همانا به ابر اندر آرند گرد
      ز فتراک بگشاد پیچان کمند
      بینداخت و آمد میانش ببند
      بدو گفت کز من رهایی مجوی
      چرا جنگ جویی تو ای ماهروی
      نیامد بدامم بسان تو گور
      ز چنگم رهایی نیابی مشور
      بدانست کاویخت گردآفرید
      مر آن را جز از چاره درمان ندید
      بدو روی بنمود و گفت ای دلیر
      میان دلیران به کردار شیر
      دو لشکر نظاره برین جنگ ما
      برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
      کنون من گشایم چنین روی و موی
      سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی
      که با دختری او به دشت نبرد
      بدین سان به ابر اندر آورد گرد
      نهانی بسازیم بهتر بود
      خرد داشتن کار مهتر بود

      ز بهر من آهو ز هر سو مخواه
      میان دو صف برکشیده سپاه
      کنون لشکر و دژ به فرمان تست
      نباید برین آشتی جنگ جست
      دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
      چو آیی بدان ساز کت دل هواست
      چو رخساره بنمود سهراب را
      ز خوشاب بگشاد عناب را
      یکی بوستان بد در اندر بهشت
      به بالای او سرو دهقان نکشت
      دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
      تو گفتی همی بشکفد هر زمان
      بدو گفت کاکنون ازین برمگرد
      که دیدی مرا روزگار نبرد
      برین بارهٔ دژ دل اندر مبند
      که این نیست برتر ز ابر بلند
      بپای آورد زخم کوپال من
      نراندکسی نیزه بر یال من
      عنان را بپیچید گرد آفرید
      سمند سرافراز بر دژ کشید
      همی رفت و سهراب با او به هم
      بیامد به درگاه دژ گژدهم
      درِ باره بگشاد گرد آفرید
      تن خسته و بسته بر دژ کشید
      در دژ ببستند و غمگین شدند
      پر از غم دل و دیده خونین شدند
      ز آزار گردآفرید و هجیر
      پر از درد بودند برنا و پیر

      بگفتند کای نیکدل شیرزن
      پر از غم بد از تو دل انجمن
      که هم رزم جستی هم افسون و رنگ
      نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
      بخندید بسیار گرد آفرید
      به باره برآمد سپه بنگرید
      چو سهراب را دید بر پشت زین
      چنین گفت کای شاه ترکان چین
      چرا رنجه گشتی کنون بازگرد
      هم از آمدن هم ز دشت نبرد
      بخندید و او را به افسوس گفت
      که ترکان ز ایران نیابند جفت
      چنین بود و روزی نبودت ز من
      بدین درد غمگین مکن خویشتن
      همانا که تو خود ز ترکان نه‌ای
      که جز بآفرین بزرگان نه‌ای
      بدان زور و بازوی و آن کتف و یال
      نداری کس از پهلوانان همال
      ولیکن چو آگاهی آید به شاه
      که آورد گردی ز توران سپاه
      شهنشاه و رستم بجنبد ز جای
      شما با تهمتن ندارید پای
      نماند یکی زنده از لشکرت
      ندانم چه آید ز بد بر سرت
      دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت
      همی از پلنگان بباید نهفت
      ترا بهتر آید که فرمان کنی
      رخ نامور سوی توران کنی
      نباشی بس ایمن به بازوی خویش
      خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
      چو بشنید سهراب ننگ آمدش
      که آسان همی دژ به چنگ آمدش
      به زیر دژ اندر یکی جای بود
      کجا دژ بدان جای بر پای بود
      به تاراج داد آن همه بوم و رست
      به یکبارگی دست بد را بشست
      چنین گفت کامروز بیگاه گشت
      ز پیکارمان دست کوتاه گشت
      برآرم به شبگیر ازین باره گرد
      ببینند آسیب روز نبرد
       


      سلامت و دلشاد و سربلند باشید خندانک

      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ ۰۱:۰۷
      خندانک خندانک خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)


      🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃

      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1