نمی بخشم ، تمام آن کسانی
که ظاهر دوست اما مثل دشمن
قضاوت می کنند و مثل ماری
گرفتند از شقاوت ، جانم از تن
نمی بخشم شماهایی که روزی
برایم یاوری دلسوز بودید
که البته خیالات من این بود
شما چون تیغ کین جانسوز بودید
چه ساده بودم از رفتار اینها
که می گفتند یک همزاد بودم
خدایا در تمام این قضایا ؛
منم آن کور مادر زاد بودم
سرم گرم نوشتن بود و خواندن
کجا روحم خبر از دشمنی داشت
مرا با حاشیه کاری نبوده
توانم طاقت جان کندنی داشت ؟
زبانم با بدی ها آشنا نیست
ولی حقّم بدی دیدن نبود است
برایم خوب بودن اولوّیت
سرم گرم همین گفت و شنود است
ندانسته قضاوت می کنندم
که از"پونه"فقط یک نام دارند
نمی بخشم نمی خواهم ببخشم
سرانجامی چه بی انجام دارند
سپردم من شماها را به اویی
که میداند چگونه انتقامم
بگیرد از همه آنها که حالا
به نام دوستند و زهرِ جامم
زمانه چرخ گردونش قشنگ است
همانقدری که تهمت تلخ و زشت است
رسد روزی ببینم با دو چشمم
سیاه آن رویتان از سرنوشت است
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
تا با کفش های دیگران راه نرفتید
قضاوت بیجا نکنید خداااا هست
بگـذار ، بگـویند و ، بخندند و ، بشـویند ؛
هم از تو و هم بر تو و هم هر چه گناه است
از فکـر خـراب از دلِ آلــوده ی این شهر ؛
دوری کن و بگذر که خدای تـو گواه است
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
منم نمی بخشم... چون فراموش می کنم... اصلا یادم می ره چی شده بود...
خیلی بااحساس و مظلومانه قلم زدید...
ان شاالله که خیره...
سلامت و ثروتمند باشید