اولین شعری که اینجانب سرودم
مقصود معلم از تمسخر، آری بنده بودم
مقصودشمن بودم اماانتظارش از من چه بود؟
آن معلم در بیشعوری اگر اول نباشد،دوم که بود
تا بدین سن،در چنین جایگاهی،او چنین است
بحث با او سختتر از ساختن دیوار چین است
با آرزوی آموزش و پرورش و آگاهی در جامعه
درس درمدارس،دین در مسجد باشد و صومعه
هر درس و آموزشی در جایگاه خود باشد همین
غیر ازین،قطاردر آسمان بینی،هواپیما در زمین
و اما اصل موضوع،اولین شعری که سرودم
نام شعرم اینبود : من چه بودم چه نبودم
من همان مخلوق راستین خدایم
همان مخلوق که از شیطان جدایم
همان دم که زبان باز کردم به صحبت
دعا کردم خداوندا از شرش کن رهایم
از همان کودکی،صالح و پرهیزکار بودم
تمام عالم هستی،جن و انس داشتند هوایم
من طفل بودم اما نگاه به نامحرم نکردم
روشن همچو روز بود،چهها باشد سزایم
در زمانی که طفلی شیرخواره بودم
بیادم هست کجا بودست آن دوران سرایم
در قدیم راهنمایم نقشه بود و GPS نبود
میدانستم مختصات به هر نقطه کجایم
تمام خاطرات دوران قدیم را یاد دارم
بدون آنکه توضیحی دهد شخصی برایم
شش ماهگی خاله ام گفت به آغوشم بیا
بدو گفتم لحظهای،قدری،لَختی کن رهایم
عمهام روزی تند و تند مرا هی بوس میکرد
بدو گفتم نکن بوس یا پرداخت کن بهایم
چنین بود اولین شعری که بنده سرودم
چنین خواهم،بخوانید در شب هفت عزایم
مادا بر سر قبرم با شیون و گریان بیایید
غرق عیش میگشتید گر بدانستید کجایم
مبادا برایم مراسم یا اینکه مسجد بگیرید
به روحم قسم هرگز در خوابتان نیایم
مبادا بعد مرگم، سوگ و ماتم بگیرید
خوب میدانید که چگونه سرخوش آیم
برای دیدن من پنجشنبه و جمعه نیایید
شلوغ است و این دوروز خدا داند کجایم
مراسم سوم و هفت و چهلم،پولش هرچه شد
به مستضعف دهید تا ببخشاید من را خدایم
آری عدهای فضول بنده اند حتی بعد مرگم
بمانید در خماری،چون من،بی چون و چرایم
بنده ای پرهیزگار باشید و صالح همچو من
از نزدیکان خدا بودن،بودست تقدیر و قضایم
درست است که این ابیات آخر خاله زنکی شد
واجب بود تا حسودان نپیچند دگر نسخه برایم
به دنیا اگر خوب نبودم،هیچگاهی هم بد نبودم
قضاوت نکنیدم،قاضی القضات است تنها خدایم
بی قصد و غرض قادر به قض و قضاوتست
و تنها به قضاوت خدا و حکمش باشد رضایم
چون خدا با عدل و داد و تساوا حکم میکند
نه از روی دین و مذهب،یا چگونه یا چرایم
خداوند مهربانست،اما جانشینانش در زمین
هرکه حتی با صحبتش مخالفست،مرگست سزایش
به خدا هرچه میخواهی بگو اما به جانشینانش در زمین
جز بله قربان چشم دم زدی،یعنی کافری،محاربی،اعدامست سزایش
به امید آگاهی و بعد آن آزادی اندیشه ها
به امید آنکه جای اعدام،بپرسند درصورت تمایل بگو چرایش
تمام