روز و شب بیمارم و قلبم فقط پیجویِ توست
بی پناه است و غریب آواره ای در کوی توست
می کُشد بی تو مرا تاریکیِ شب ها ، دلم ؛
بی قرار از دوری ات مشتاق ماهِ روی توست
این همه زیبایی و سرگرمی و بازی ببین !
کودکِ لجباز قلبم فکر و ذکرش سوی توست
می شوم بی حوصله وقتی نباشی لحظه ای
کل دنیایم فدای ، یک خمِ ابروی توست
زندگی را ، در قمار عشق تو کردم حراج !
دین و ایمانم به باد از دیدهٔ جادوی توست
در لبت یک مخزن از طعمِ عسل خوابیده است
کام تلخم تشنه ی یک جرعه از کندوی توست
نسبتی دارد مگر چالوس با مـوهای تو ؟
کین چنین در سبقت از پیچ و خمِ گیسوی توست؟
آرمیده آسمانی عشق در دریای دل ...
قایق احساس من محتاجِ یک پاروی توست
جز نفس چیزی ندارم تا بریزم پای تو ..
جان شیرینم فدایت جان من کادوی توست
روبرویت می نشیند این دلم ، دیوانه ی ؛
خندهٔ مستانه و آن چهرهٔ خوشروی توست
عطر ناب"پونه"ای ، پیچیده در دشت و دمن!
مثل یک پروانه دل مست از بهار و بوی توست
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
سلامم افسانه بانوی زیباکلام
عالی نگاشتید بحر رمل محذوف را
غزلی دلپسند و زیبا منظر
سلامت و دلشاد باشید