پنجشنبه ۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب عادل دانشی
|
ای صنم راز دلم را به خدا می گویم
باز در کنج قفس ، پنجره را می جویم
قصه ی جوی روان بر لب سنگم جاری ست
خواب یک مست پر از همهمه ی بیداری ست
ای که در چشم ترم کاسه ی خون می بینی
از گلستان شفق ، اشک مرا می چینی
چون پرستار به بالای سرم می آیی؟
داغ پیشانی ِ من، نبض مرا می پایی ؟
ناز آهوی پر از لذّت جَستن داری
کاش میشد به مزارم قدمی بگذاری
رقص گیسوی علفزار و شقایق در باد
آن طرف قاصدکی چرخ زنان در فریاد
در طواف تو اگر شاپرکی مجنونم
روحم و از تن رنجور زمان بیرونم
من همان خاطره ی گم شده در پاییزم
در غم غربت خود برگِ خزان می ریزم
شاه بی لشکرم و حسرت دنیا دارم
تا به کی تاج خیالی به سرم بگذارم ؟
تا هم آغوشِ منی در غزلِ شیدایی
راه من راه جنون است و قدح پیمایی
هر شب از خاطره ات تا به سحر بیدارم
سقف دودی و نفس های گرانی دارم
زنده هستم که فراموش کنم مرگم را
مانده ام تا که بیایی به سراغم فردا
عادل دانشی بداهه شبانه
مهر ۱۴۰۳
|
نقدها و نظرات
|
درود جناب سرمازه گرامی ممنونم بزرگوار | |
|
درود بر شما بانو پاینده باشید و کامروا | |
|
سلام بسیار محبت دارید جناب | |
|
درود بر. شما جناب کریمی سپاس از بداهه زیبای شما بزرگوار پاینده باشید | |
|
درود بر شما جناب عسکری بسیار سپاسگزارم من شاگرد هم نیستم زنده باشی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و سرشار احساس بود