شنبه ۱ دی
|
دفاتر شعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
آخرین اشعار ناب بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
آرامش شیرین
من میانه ی راهی ام
که آغاز و پایانش هیچ نمی دانم
جاده ای پر پیچ. نا هموار و سنگلاخی
تنگ و باریک بی هیچ نشانی
سهمناک و سخت .گذر کرده در برهوت
ناقوس مرگ است و تابوت
زوزه ی باد و رقص خار و خاشاک
ناگهان می بردم سوی خویش
آسمان عجیب است
نه رنگ سحر دارد و نه تیرگی شب
سیاه و روشن نیمه باز و عریان
تپه ها ریش ریش و ملال آور
اشیا از دور چونان شبح می مانند
امان ازین زمان
بدا به حال زار من
من به دست خویشتن نفرینم
گرفته در بغل مرا هراسی عجیب
صدایی ماورایی می خواندم
ناگهان در خویش می شکنم
به تعجیل می روم این پیموده راه
گویا فرو می روم در جاده ی نیستی
به جستجوی باران
خورم سرمیان سنگلاخ سخت
چو ماری زخم خورده می پیچم در خویش
شاید این کابوسیست که مرا در بر گرفته
هزار جفت چشم می بیندم
لکه ی ابری می گرید گوشه ای ز آسمان
که مرا خیس نمی کند هیچ
شاید از رفتن بازمانم
آنگاه چه کنم
چه خاکی ریزم به سرم
میان آن همه پلیدی
یکی در نقطه ی صفر مرزی دعایم کرد
ز بالا دریچه ای موقر پدیدار شد
پر از نور نقره ای فام
دست بالا برم
می کشدم سوی خویش
من سبک بال و تهی میشوم
خوشه خوشه دانه ی باران
معلق دور و برم
احاطه کرده تونلی طولانی
چه سکوتی.چه شکوهی.
که طوفان ره ندارد اینجا
آرامشیست شیرین
زنده و جاوید در باران
بهاءالدین داودپور. بامداد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشماجناب داودپور
زیبا قلم زدید