ای عشق
ای سرمای تنم پناهنده ی
هرم آغوشت۔
خورشید بی غروب !
در بیکران هفت آسمان پنهان است
چهره روشنت
ای تن سپرده به شلاق سیاه روزگار
کبود ، تار و افسرده۔
همیشه جاری در دل تمام
رودهایی
که به دریا می رسند!
این روزها
کور گرهی است
پود دلت را به تار نگاهم
خیال خوش روزهای از دست رفته !
در قلب کدام آینه پنهانی
ای-آینه از حضورت پاکیزه
ای افسانه ی افسونگری
علاج درد و دوای دل
لیلی
شب های دراز
پیوستگی تار به تار
خرمن مو
چرا سکوت ؟
ای عشق!
کبوتر پرخسته از پرواز
در فرجام های تلخ !
فانوس مه گرفته به راه
اقیانوس اقیانوس سرگردانی
ای اسیر تمام نبردهای
در خود جنگیده !
چه سوت و کوری
در زندان خیال مرده به دیوار بی قاب تنهایی
و چونان مدفونی ارگ به ارگ ویرانه های بم را ۔
ای عشق !
کدامین راهزن به یغما برد
قافله کاروان گیسوی تورا ؟
کدام تبر به ستیز آمد
ریشه ارغوانت را ؟
در فراسوی جدال در خود خاموشی
به وسعت بیکرانی اندوه ۔
ماه نیست
شب است و ظلمت
کدامین پلنگ خط کشید بر روشنی حضورت ؟
خشکیده دریای چشمانت
در کویر تف دیده قامت من ۔
کدام موج آشفته به صخره ی بی قراری ات زد ؟
کدام نانجیب تازیانه زد بر گرده اسبت؟
و کی بی تابانه مویه کردی بر قبری بی مرده ؟
کجا بختک آوار شد بر تن دلخوشیهایت؟
و کدامین ناپاک
ساغر امیدت را ربود ؟
ای حافظ بر دل و جان
قلبت پر از گریه است
بسان کودکی بی پناه
و میخندی بر آن ...
باران بر چهره
چرا بیدار نمیشوی
چه سردی در تمنای بودن
شبنم بر بلندای برگ اقاقی
راز نگاهی در انتهای بی کسی ها
و امتداد بودن ها
و زوال آینه و زوزه باد
چه غریبانه تلخی
ای عشق !
قلم و صدا - لیلی احمدی ❤️✍🎙
۳۱ مرداد ماه ۱۴۰۳
ساعت ده شب
درود بر شما بانوی عزیز
خوش آمدید
سلامت و ثروتمند باشید