مثل باقیِ آدمها
اینجا چه جایی ست که ،
آشنا مرا بیگانه میخوانَد
علاف مرا بی خانه میخوانَد
دیوار مرا بی مانع میخوانَد
مجنون مرا دیوانه میخوانَد ؟
آیا عسس اینها را میدانَد ؟
یا اینکه او هم مرا ، بسوی حبس میرانَد ؟
عجب دیوانه سرایی ست ، این دنیا !
مثلِ قصرِ پادشاهی میمانَد !
به خود میگویم : با اینهمه ایمانت ،
بهتر نبود میرفتی ، توو جنگل ؟
آنجا هُدهُد نمازعشق میخوانَد
آنجا بلبل ، سمفونیِ عشق میخوانَد
آنجا مثل دِیر میمانَد
اینجا مثلِ چاه ویل میمانَد
اینجا تا پول ز جیب رفت ، کفر آمد
اینجا تا پول آمد ، کفر آمد
انگار اینجا پول قورباغه ست
دم بدم ، ابوعطا میخوانَد
دراین دنیای بی مانند ،
تا حواست نیست ،
یه مُشت می آید توو چانه ت
دراینجا تا حواست نیست ،
یه موتوری می آید بقصدِ جانت
چرا هیچ عکس العملی نیست ازقاضی ؟
او که اینها را میداند
پس چرا یکریز، بسوی هوس میرانَد ؟
فقط وقتی ، رفلکسی نشان میدهد این قاضی ،
که میگویم یه زنبور نشست روو شانه ت
تا وقتی سردمدارست این قاضی ،
وضع به همین حال میمانَد
به خود میگویم :
تو هم از وقتی آمدی به این مریضخانه ،
مریض شدی ، مثل باقیِ آدمها
پس اجازه بده تا ناله کند ناله ت
بهمن بیدقی 1403/6/12
زیباست با بیانی ساده و خاص
متاسفانه همینطور است
جسارتاً به جای "رفلکس" بازتاب بنشیند بهتر نیست؟
سلامت باشید که لذتش بی نظیر است