دستهایم سرد و تنها
بی بهانه میشوند آویز هرجا
غریبیم ، خدایا رسیدیم ، نگه دار ، همینجاست
آناهی عشقِ ممنوعه
جای پای شهوتِ سبزینه ی آنشب به روی گَردِ شرمم نقش می بندد تمام روزهایی را که از جانم گرفتی
آناهی جان سلامم یادتان مانده ، سلامی را که بی پاسخ رها کردی میانِ جاده ای از بهت و حیرت
سلامِ من کجا رفته ، مبادا هرزه ای دور از خدا آن را جوابی پست و شیطانی بگوید تا سیه گردد دلِ چون چشمِ کبکم ، همچو آبِ پاکِ چشمه ، چون نسیمی کو سلامت داد و رفتی.
آن خداوندش نمی بخشد ترا
داد و نفرینِ خدا بر چینِ کیسویت
شانه بر گیری که آرایی خودت را شانه گردد تا ابد در گیرِ مویت
شانه از زیرم رها کردی ز شادی های آن کودک جدا کردی نمی بخشد خدایم تا ابد همچون تویی را
فغان و ناله ی هردو جهان بر هردو چشمانت ، که دیگر هیچ هنگامی نبید خنده بر لبهای زیبای تو مامانت
الهی لال گردی نارسیده کال گردی ، باز گردی در زمانِ کودکی ، همچو نوزادی شوی در کنجِ گهواره ، بخوابد مادرت خوابش شود سنگین و تو در آرزوی شیر پستانش شوی غمگین
تو خود دیوانه ای بودی مرا دیوانه ام کردی ، دلم بر خانه ای خوش بود وتو بی خانه ام کردی
الهی این زمین از زیر پایت سست گردد برخوری بر سنگِ خارایی که از قوزک به پایین له شود پایت که تا روزِ ازل پوشی به جای کفش دمپایی
دو دستت را نمی گویم یکیشان بشکند تا دیگری بنویسدش زیبا برای دیگران خوش خط که اینست کیفرِ آنکس که یک لحظه دلی را راند و آن دل نیز تنها ماندو اینگونه خداوندش به او پاسخ سلامی داد
الهی خوار گردی تا ابد بی یار گردی ، همدمِ دیوار گردی یا زِ یارت طرد گردی آدمی ولگرد گردی یارِ یک نامرد گردی
خدایا غریبیم ، نگه دار ، همینجاست ، رسیدیم