گیرم که مرا دیگر از امروز نخواهی
این چشم به دردوخته دارد چه گناهی
گیرم که دلت گیر دلی بی سر و پا شد
تکلیف دلم چیست از این بودنِ واهی؟
یادت نرود لحظهٔ آشنایی ات را !
گفتی که به جز شانهٔ تو نیست پناهی
از زندگی ام برای وصل تو بریدم !
بی بال پریده ام به بامی اشتباهی
زد زیرِ دلت شادی و آرامش این عشق
این زندگی مرفه این مقامِ شاهی
جز مهر و محبت از منِ خسته چه دیدی
تنگ آمدی از این همه شور و سر به راهی
رفتی که بگیری به سرت عشق جدیدی
رفته است از آسمان ستاره نیست ماهی
آخر چه بگویم به دلم از ستمت هان ؟
از چاله درآمد ولی افتاد به چاهی
مانند کویری شده سرسبزیِ این دشت
در حسرت یک قطرهٔ آبم منِ ماهی
با مهرِ دلم سنگ زدی بر دل خونم؛
سُر خورده دلت باز به تمکینِ نگاهی
مدبون و بدهکار شدم تا دم مرگم
بر قلب ترک خورده ام از بخت سیاهی
وابستهٔ خود کرده ای این قلب ضعیفم
با وعدهٔ بیجای تو ماندم به دوراهی
انگار ندیدی ، چه بلایی سرم آمد
باید چه کنم بعد تو جز ناله و آهی
تقدیرِ مرا ، قدرت تغییر نباشد
در زندگی ام "پونه" فقط بود گواهی
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
غزلی زیبا بود احسنتم