تمام قد
محبوسم ، دراین باغ درندشت
آزادم ، دراین اطاق کوچک
این کودک درونم ،
همه ش مشغول به بازی است وروجک
دیوار راست را ، میگیره میره بالا
آسمان را خیلی دوست داره انگار
ولی دنیا ، مثل موشک ،
یهو پیدایش شد و خورْد به برجک
همین برجک که هست شبیه موشک
مثل موشک ، دارم میرم بسوی آسمانها
به دنیا گفتم ، وقتی او را دیدم :
میخواهی سد راه من شَوی تو ای موش موشک ؟
من با این روح عظیم ،
تو با جثه ای کوچک ؟
رجز خواندن یک تنه ،
چه کِیفی داره درمقابلِ سپاهی بی حد
اینکه تو حق باشی و،
باطل باشد ، فوج و سپاهی بی حد
خیلی دفتر نقاشیم را دوست دارم ،
چونکه هست دفتری سفید و بی خط
تقدیرت را دوست دارم ،
چونکه افتاده ام در اینجا ، اَد
دراین زمانه و وقت
همه تقدیرهات خوبه ،
حتی یه مورد ، نیست بد
حتی آن یورشِ سپاه مرتد
آن حمله ی وحشیِ بیشمار دد
که خنجرهایی مسموم ، بر قلب این جهان زد
وقتی شهید شد آن حق مسَلَم
با افشاگری و صبوریِ سجاد و زینب ،
ریخته شد سد و، آبروی آن سد
حالا پُراز آب ناب شده این شط
و روح حق همچنان ،
ایستاده است تمام قد
بهمن بیدقی 1403/4/23
عالی عالی سرودی بود
درودبر شما شاعرواستاد بزرگوار