کودکان بود وعروسک و روز
همه جا رنگ به رنگ و بهروز
لعبتِ شادی مهیا بودو
ثروتِ خنده فراوان به شهر
مادری کنج سراپرده ی عشق
نانِ گرمی لبِ سفره می کاشت
دخترک دفتر مشقش در دست
شاید آن روز به درسی میرفت
پسرک براسب امید سوار ...
راز مردانگی اش را میجست
شاید...درچشمِ یار
ساعت ...وقت بهار
چیدنِ لبخند وآرزوهای دور
همچنان مادر بود چشم به راه وبیدار
گاه می شست ظرفی
گاه رختی... کنار
از کدامین بشقاب کودکش خواهد خورد
پسرش ،محمد ،بازی راخواهد بُرد؟
صدایی می آید
هلهله ای درشهر
عروسی حجله داشت آن سر خوشیها
مادرِ محمد لبخندی ملیح زد
کاش یک روز محمد...
........
کاروانی ازدور ،حربه هایی دردست
پیکِ شادی نبود...
یک دلی این را گفت
صدایی می آمد
صدا ازکجا بود
اشکی غلتان شد
و
مادر ...بغضش گرفت
کاشکی محمد...
کاشکی حنیفه...
مادرِ محمد...بازهم چشم به راه
شب گذشت ازنیمه
نه محمد آمد
نه پدر بالبخندباچندسیب در بغل
نه آمد حنیفه
کوچه از انتظار
خاکستر شد رنگش
گل عشق مادر
پژمرد... هر برگش
چه روز شبی بود
چه شب ناروزی
سفره ای چشمش خشک
مادری که دیگر...مانده بود از زمان
۴بشقاب درکنار
۴بشقاب خالی
تصویری نان خشک
چشمه ا ی آه واشک...
تقدیری ناتقدیر
تقصیری ناتقصیر
به چشمان تو که قدس روزی آزاد خواهد شد و صدای الله اکبرش در جهان طنین انداز خواهد شد کودک فلسطینی معصوم من...
گرچه هرکداممان زیر سقفی هستیم اما دل همه مان در غزه است...
🖊📜 عادلی
درودبرشمابانوعادلی عزیزم
زیباوحق مدارانه بود
باآرزوی نابودی تمام حکومتهای ظالم دنیاوآزادی مظلومان