دراین سکوت خالی ام
دراین سکوت خالی ام ،
دراین سجود عالی ام ،
ببین که من چه حالی ام !
همچون یه دار قالی ام
اگرنمیخواهی بسان من شَوی ،
نیا تو در حوالی ام ! چونکه یه بیمارم زعشق ،
که خیلی خیلی ساری ام
شاید یه روز ببینی ام ،
باعث امیدواری ام ،
اما کنون ، حتی زخویشتن خالی ام
آماده ام ، پُرازهوای یار شوم
نشان به آن نشانی ام ،
که پُر ز هر بی باری ام
که خالی از بیگاری ام
حتی شکسته گاری ام
یادمست روزگاری آزگار،
گاری ام پُرمیشد ، از هُل و غُر و هول و وَلا
پُر میشد ازهجومِ زشتِ بیگاری
همچو یه عالَم اعتیاد به قلیون و، نخهای داغِ سیگاری
اما کنون ، گرفتارِ یه تاری ام
تارمیزنم ، اما نه مثل عنکبوت
تارمیزنم ، تا این سکوتم فُوت کند
دنیایم بیشتراز کنون ، یکریزجان بگیرد و،
من فقط رودی ام که سویی جاری ام
فقط به عشق آن دریا ،
سینه ام یکریز خراشیده شود با سنگها
سیلی ز اشکی جاری ام
که ازمسیرِ گوشه چشم این سَرا ،
یادِ سَحَر را میخرم
عبادت سحرگاهان را میخرم
زعشقِ هرکس بجز یارم عاری ام
شاید مثالِ شالی ام
برنجی ام که پوستش کنده نشده ولیکن ،
قسمت ، پوستش را خواهد کَند یقیناً
محتاجِ از یار، یاری ام
بهمن بیدقی 1402/10/16