با تمامِ بی گناهی ، مرگ می خواهد دلم
مانده ام بین دوراهی مرگ میخواهد دلم
از خوشی های به ظاهر شاد بد مرده دلم
مُردم از شادیِ واهی ، مرگ میخواهد دلم
شد دلم محکوم ، گوشی هم بدهکارش نبود؛
هیچ حرفی یا گواهی ! مرگ میخواهد دلم
در تمام عمر یک بار این دلم کرد اعتماد
اعتمادی اشتباهی ، مرگ میخواهد دلم
تکیه دادم شانه ات را ، شانه خالی کردی و ؛
رفتم از هر تکیه گاهی ، مرگ میخواهد دلم
تا که یادم هست آغوشِ خودم بوده پناه ؛
سیرم از این بی پناهی ، مرگ میخواهد دلم
بارها خوردم زمین اما کسی اصلا نگفت !
سالمی یا رو به راهی ؟! مرگ میخواهد دلم
در میان آشنایان هم کسی قسمت نکرد ؛
دلخوشی را با نگاهی ، مرگ میخواهد دلم
کلِ عمرم در شب و ، تاریکیِ مطلق گذشت!
من ندیدم یک پگاهی ، مرگ میخواهد دلم
زندگی میدان جنگی شد برایم من هم آن ؛
جنگجوی بی سپاهی مرگ میخواهد دلم
بی کسی هایم همه ، فریاد شد از غربتی ؛
آشنا در قلبِ چاهی ، مرگ میخواهد دلم
این همه راه نجات از دسترس هم دور بود
مانده حالا کوره راهی ، مرگ میخواهد دلم
میشد آیا ؟ ، جای آدم بودنم روییده بود ؛
یک صنوبر یا گیاهی ! مرگ میخواهد دلم
بس که خندیدم به بختت ای دل بیچاره ام
فکر کردم در رفاهی ! ، مرگ میخواهد دلم
کـاش سطرِ آخِر از غمنامه ی این دفترم !
خواب باشد یا که آهی ،مرگ میخواهد دلم
عمر شیرینم به تلخی طی شد از این روزگار ؛
خسته ام خواهی نخواهی مرگ میخواهد دلم
سرنوشتم برکه ای بی آب ، من هم میزنم ؛
دست و پا مانند "ماهی"، مرگ میخواهد دلم
مرگ می خواهد دلم ، مانند مرگ یک پری
روی دست پادشاهی ، مرگ میخواهد دلم
سهم "پونه" انزوا شد از خوشی های جهان
رفته ام رو به سیاهی ، مرگ میخواهد دلم
افسانه_احمدی_پونه