پونهٔ خشکیده جویبار می خواهد چکار؟!
آب پای ریشه اش اصرار می خواهد چکار؟!
تا ز پاییز و زمستان برده ام ارثی کلان
دیگر این درد نهان انکار می خواهد چکار ؟!
من که دارم می روم با پای خود سوی فنا
بردنِ ره توشه ام ، اجبار می خواهد چکار؟!
از رقیبان و رفیقان شِکوه دارم بی شمار
مَحکمه بی متهم ، اقرار میخواهد چکار؟!
چون گلی بی خارم اما زخم صد دِشنه به تن
بی پناهِ پُر تَرَک ، آزار می خواهد چکار ؟!
من که میدانم ندارم جای حتی در دلت
آدم بی اعتبار ، اَنظار میخواهد چکار ؟!
مستم و تنها خودم را میدهم رنج و عذاب
مستِ بی آزارِ تو ، زِنهار میخواهد چکار؟!
تک سوارم که گرفتار است بین لشگری !
جنگجوی خسته جان پیکار میخواهد چکار ؟!
با دلی خونین ، میان عاشقان افتاده ام
دلبرِ بی رنگ و رو ، دلدار میخواهد چکار ؟!
با فِراقت هـر نفس ، در سینهٔ مـن آه شد
سینهٔ بی همنفس ، تکرار میخواهد چکار؟!
بی نصیبم عمری از ، روی تو ای آرام جان !
مُردهٔ در گورِ تو ، دیدار می خواهد چکار ؟!
افسانه_احمدی_پونه
سال نو پیشاپیش مبارک
بسیار زیباست
شاد باشید