رودی ست بسوی بالادست
زندگی رودی ست بسوی بالا دست
دریا روی آسمان است
آسمان ریسمان میبافم دائماً
دستم به روی این ریسمان است
اکثرِ شعرهای من ، آگراندیسمان است
بزرگنمایی میکنم
ذره بینم من انگار
یا یه میکروسکپ تقریباً قوی
شاید تلسکوپ باشم من
هرچه هستم ،
ازبس که زخمی شده ام
به روی قلبِ روحم هم ، پانسمان است
اینها کارِ آن سازمان است
روحم انگار، آسیابان است
مویش را درآسیاب ، سفید کرده
چون آماتورست دراین دنیای وامانده
پشتِ درخانه ی شعرم ،
یه پاسبان است
فکرمیکنم ،
برای زخمی کردنِ شعور دوباره اینجا آمده
دنیا پُراز این غاصبان است
دنیا پُراز این کاسبان است
نان را به نرخ روزمیخورند همیشه
از وقتی آن لیلی گذاشت توو کاسه ی من
مجنونیِ مغزم دگر درکاسه ی سر،
یک کاسه بان است
قلبم برای مغز از مُلازمان است
ببین که دنیای من به کجا رسیده
که قلبِ خنگولم ، دگر مُلّای زمانه ست
دگر اویی که هیچ نظمی را بلد نیست ،
درسته که هیچوقت مدیرنشد ولیکن ،
با پارتی بازی ، جزو ناظمان است
بهمن بیدقی 1402/10/21
بسیار عالی
شاد باشید