در صداقت های ایرانم ، فریب افتاده است
کودک دل در دل جمعی غریب افتاده است
مثل موجی روی دریا ، از تلاطم های دل ؛
راه سختی پر فراز و پر نشیب افتاده است
بادِ وحشت آشیانم را ، به یغما برده است
روی گونه برگ زردی جای سیب افتاده است
بس که در آیینِ مان ظلم و ستم وارد شده
دست ها بر دامنِ ٱمَّن یجیب افتاده است
جای شادی ها و جای خنده ها بر روی لب؛
درد و بدبختیِ بیش از حد قریب افتاده هست
آنقدر ، در حسرتِ آسـودگی ها مانده ایم ؛
در نگاه و دست و پای ما لهیب افتاده است
شهر من روزی تمامش ، عشق بود و زندگی
حال از سرزندگی ها ، بی نصیب افتاده است
از مسیحا و دمِ گرمش ، نباشد بازدم ؛
قبلِ مردن روی هر سینه صلیب افتاده است
بحث انسانیت و انسان شدن کمرنگ شد
روی هر منبر وَرای دین خطیب افتاده است
مثل لالِ و گنگ مادرزاده ایم ، این لال در ؛
انتظار حرف از ، صبر و شکیب افتاده است
دادِ ما ، فریادِ ما را ، در گلو آتش زدند !
بر صلیبِ این دهانِ باز شیب افتاده است
انتظاری نیست دیگر ، از غریب و آشنا !
در صداقت های ایرانم فریب افتاده است
افسانه_احمدی_پونه
جالب و زیباست
برقرار باشید..