يکشنبه ۴ آذر
لیلیِ جان آفرین شعری از بهمن بیدقی
از دفتر شعرناب نوع شعر ترانه
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۷:۱۳ شماره ثبت ۱۲۷۳۶۱
بازدید : ۱۴۶ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب بهمن بیدقی
|
لیلیِ جان آفرین
بینِ اون ساحلِ قشنگ ،
برای دیدنِ غروب در اون افق
قلبم نشست روو ماسه ها
لیلیِ جان آفرین ،
پاشو گذاشت روو قلبِ من
فواره بود ز خونِ من
آغازشد حماسه ها
قصه ی معبود و عابد ،
آغارشد ز آن لحظه
اما رشک بردند به ما
تمامِ آن چلپاسه ها
رازمان حتی دگر مخفی نمانْد
امان ز سرکشیِ بی اجازه ها
شهابها خمپاره بودند ،
برای این دلِ مجروح
دلی که دیگر از نفَس افتاده بود
ز جمله رگ و ریشه ها ،
نمانْد بجز خُلاصه ها
طبیبِ دل به خودش گفت :
این دل دگر خَلاصه ها !
چونکه زمن شنیده میشد نفیری ،
بسی بسانِ زوزه ها
اما حماسه ی ما پُر بود ،
ز شوق و عشق و مِهر
پُربود ز میوه ها و، نازشکوفه ها
تمامشان ، ز بهترینِ تازه ها
باران عشق میبارید و،
پُرمیشد ازآن ، کاسه ها
سرمیکشیدم از مِی اش
مست میشدم ، تلوتلومیخوردم و، می افتادم ،
بیهوش و بی رمق به روی ماسه ها
بهمن بیدقی 1402/10/25
|
نقدها و نظرات
|
با سلام و عرض ادب و احترام استاد گرانقدر بزرگوارید سپاسگزارم از الطاف شما و با سپاس فراوان از بداهه ی زیبایتان درود بیکران برشما سلامت باشید و شادمان و مؤفق | |
|
با سلام و عرض ادب و احترام آقای کریمی بزرگوار سپاسگزارم سلامت باشید و شادمان و مؤفق | |
|
با سلام و عرض ادب و احترام آقای فتحی بزرگوار سپاسگزارم از لطفتون سلامت باشید و شادمان و مؤفق | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
شیدا شدم از خواندن شعرت
که شراب است
مستانه کندپیرو جوان راکه
مِی ناب است