### در تاریکی مرگ، آهنگ سکوت پیچیده شده،
چشمانی که بسته شدند، در دیاری نامعلوم گم شدهاند.
در باغ عشق، گلها خوابیده بودند،
تا باران عشق از آسمان فراخواند.
عشق، داستانی از پرواز بیپایان در آسمان نیست،
گلی است که در دل خارها به دنیا آمد.
زندگی پس از زندگی، نقاشی از ترکیب رنگهای مجهول،
در کنار هر قهری، یک لحظهی آرامش در انتظار است.
باران، داستانی از برخورد ناگهانی با خاک،
نوازش ناگهانی برگهای خسته در باغ زندگی.
زندگی، اجرایی از داستانهای پنهان،
بازیگری در تئاتر لحظهها و سکوتهای زندگی.
به گوشهای از دل دریا سپردهام خواستههایم را،
تا لحظهها در موجهای عشق، پرواز کنند.
باران، آهنگی از رقص نقاط گمشده در شب،
نغمههای آبی چشمان زندگی.
زندگی پس از زندگی، روایتی از اعتراض به تنهایی،
تا زمانی که عشق، پایانی ندارد.
به چشمان زندگی، گفتم: "بارانی ببارید که دلم خنک شود،"
گریههای مرگ بر گونههای زندگی، حکایتی از وداع است.
### در ادامهٔ زندگی، سکوت غمگین مرگ،
چشمان بسته، نگاهی به دنیای جدید وارد میشوند.
در باغ عشق، گلها دوباره بیدار شدهاند،
نغمههای باران، آوازی برای باز کردن گلهاست.
زندگی پس از زندگی، پروازی بیپایان،
با آغاز هر روز، داستان جدیدی نواخته میشود.
باران ناگهانی بر گونههای دل،
آغازی دوباره، نوازندهٔ زندگی و امید.
زندگی، اجرایی تازه از داستانهای پنهان،
بازیگری در تئاتر لحظهها و سکوتهای زندگی.
به گوشهای از دل دریا، خواستههای گمشده را سپردم،
تا در لحظههای بارانی، نغمهٔ عشق بر گونهها بنوازد.
باران، آهنگی از رقص نقاط گمشده در شب،
نغمههای آبی چشمان زندگی.
زندگی پس از زندگی، روایتی از اعتراض به تنهایی،
تا زمانی که عشق، پایانی ندارد.
به چشمان زندگی، گفتم: "بارانی ببارید که دلم خنک شود،"
گریههای مرگ بر گونههای زندگی، حکایتی از وداع است.
عشق، داستانی از پرواز بیپایان در آسمان نیست،
گلی است که در دل خارها به دنیا آم
درودبرشما جناب مالمیرعزیز
بسبارزیبابود