شهری که درآن نامردی مُد بود
درشهری که ، مردانگی کمپلت مُرده بود ،
قمار مُد بود
دوری از هوس ، مثلِ جزر و مَد بود
اخلاق که کمپلت ، اوت بود
مردانگی بیماربود اما ،
نامردی درآن بین ، کمپوت خورده بود
پول ، بت بود
هرگاه عاطفه ، حکم بازی میکرد ،
نتیجه اش همیشه معلوم بود ، کُوت بود
هرکسی به فکرِ خود بود
یکروز دلی ازشدتِ تنهایی اش آتش گرفت ،
عابرین آنقدر نگاهش کردند ،
تا جِزغاله شد آن دل
همه ، بعد ازآنهمه زُل ،
رفتند بسوی ، همه عکسهای گرفته شده ازدل ،
به دستانِ بدونِ دستِ نُت بوک
امان ازاینهمه خوک !
مریضیِ روانی ، همه به حالِ اُود بود
درون معبدشان ، هیچکس سجده نمیکرد بَهرِ خالق ،
هیچگاه
نهایتاً روشن ، درونش عود بود
حتی خروسها رفته بودند ، سوی لاابالی
گرچه اندرونی ، پُر از قدقد بود
دنیاشان فقط ، گِیم بود و گِیم بود
همه گِیم های تازه ، به حالِ لُود بود
گدا پُر بود درشهر، آنهم تقصیرِ لُرد بود
چونکه ، نامردی مُد بود
سلیمانی نبود حساب کتابی بکِشد ز زیردستان
به این دلیل ، کسی که رفت مرخصی وهیچگاه برنگشت ،
ولیکن حقوقش قطع نشد ، همان هدهد بود
بهمن بیدقی 1402/10/19
سلام استاد طراحی و گرافیک
شعر زیبایی است تلنگربیان طنزیسیاه
از سلیمانی
فقط لچک اش مانده
با وعده هایی که
روی پاکت های گراناندیشِ
چایِ مورچه ای
قرعه است
جایزه ی مردمی ست !
بداهه ای در تایید کلام ارزشمندشما
سلامت باشید و دلشاد.