صحبت از فصل زمستان است در آغوش یار
صحبت از گرمای دامان است ، در آغوش یار
حرف تلخی و کدورت یا دل افسرده نیست
صحبت از لبهای ، خندان است در آغوش یار
هر چه بی مهری از این دنیا کشیدی بی خیال
لحظه ها سرمایه ی جان است در آغوش یار
تا رها باشم از اندوه و ، غم و دلتنگی ات !
گفتنی ها سهل و آسان است در آغوش یار
صد غزل با واژه های ناب ، معنا می شود ؛
چشم تو ، تفسیرِ دیوان است در آغوش یار
گوشه ی چشمی اگر باشد به چشمان ترت!
جنگلِ سرسبزِ گیلان است ، در آغوش یار
باغ بی برگی و پاییز و خزان بد بود اگر !
کلّ آشوبت ، گلستان است در آغوش یار
شادی و آزادیِ مطلق ، برایت مُضحک است
وقتی این آزادی امکان است در آغوش یار !
هر کسی لایق برای همدمی های تو نیست
راز و اَسرار تو پنهان است ، در آغوش یار
برف و سرما و سپیدی ها درآغوشت عسل
دلبری و عشق مهمان است در آغوش یار
هُرم گرمِ هر نفس ، وقتی دهن وا می کند!
شال و تنپوش زمستان است در آغوش یار
خاطراتی خوش بماند بِینتان با این غزل !
عاشقی هایت فراوان است ، در آغوش یار
درد و دوری و جدایی و هوای بی کسی !
با شکارِ بوسه درمان است ، در آغوش یار
افسانه_احمدی_پونه
بسیار زیبا و دل انگیزست..
فقط یه چیز کوچولو ذهنمو مشغول کرده.. هرم و گرم در یک معنا به کار نمی رند؟
البته که می دونم پاسخی دریافت نمی کنم..
روز پر خیر و برکتی داشته باشید