باران شکسته بغض بی تاب و تبم امشب
باران شده ، همراه و همدردِ شبم اشب
یک دستِ من افتاده زیرِ سیلِ اشکِ من
دستی دگر در لمسِ سردِ سایه ای از تن
راهی ندارد شب به یک روزن هوا و نور
انگار می خواهد بمانم ، در دلِ این گور
با شب کنار پنجره باران تماشایی ست
این سینه این قلب مریضم گیرِ تنهایی ست
من دختری از جنس بارانم ، ولی حالا
باران شده زخمی عفونی ، در من تنها
با شیروانی دردهایم ، می شود همراه
من گریه و او می کشد ، اینجا برایم آه
این زخم های کهنه را باران نشان کرده
شمشیرهای ، پیرِ قلبم را ، جوان کرده
غم های خواب آلوده ام را شانه زد باران
آغوشِ تبدارم ، کشیدم تا لبِ ایوان
باران که می بارد ، فقط سیلی خورِ دردم
دیگر به دنیای پس از تو ، بر نمی گردم
هستی ولی در خاطراتم گریه می ریزی
در جای جای هر نفس ، با درد لبریزی
هر قطره از باران شده یک نیشتر بر جان
یک درد تازه می دهد ، بر نیمه ی پنهان
لطفا مرا از شب بگیر از ، سایه های شوم
از این هوای سرد از این آلوده ی مسموم
دنیا فقط یاد تو را بر این شکسته داد
ویرانم از دوریِ تو ، ای خانه ات آباد
کز می کنم هر شب ، کنار پیچکِ ایوان
رویم لحاف خیسِ خود را میکشد باران
وقتی که رفتی قلب من هم پشت پایت مُرد
پایت تمام زندگی را ، با خودش هم برد
رعدی پس از تو ریخت در هم کُلِ دنیایت
پُر کرده باران ، چاله های ، جای پاهایت
این نیمه شب ، شب گریه هایم هم شود دریا
قلبت نمی گیرد سراغم را در این رویا !
بر شانه هایم تکیه داده ، "پونه"ی بی جان
با من شده هم کاسه و ، هم ناله و ، گریان
یک دست ای کاش از زمین بردارد این تن را
فرقی ندارد بودنم ، با مردنم اینجا !
باران ببار و ، غرق کن ، در اشک ها ، من را
تطهیر کن غسلش بده این سینه این تن را
افسانه_احمدی_پونه
زیبا و پر احساس بود