یادت امشب بی هوا همراه پاییز آمده
روی دوشم کوهی از غم ، باز لبریز آمده
نیمه شب از خواب آشفته پریدم ناگهان؛
بالشم از گریه خیس و اشک سرریز آمده
روی نعش دل ببین از هر طرف مرکب سوار
لشگر غم از دیارِ ، قـوم چنگیز آمده
لای لای کودکی هایم ، برایم تازه شد !
در کنارش همنوایم ، مرغ شبدیز آمده
بی قراری هایم از حد و توان بیرون شده
عقلم از بی منطقیِ دل ، به پرهیز آمده
کوچه را شب گریه هایم باز بر هم ریخته
دخترِ همسایه ی پشتیِ مان ، نیز آمده
تا سحر یاری نکرد این قلب بی تاب و تبم
بلبل از کنج قفس مست و دل انگیز آمده
محض آرامش برایم یک غزل همراه با؛
پیک شعرِ شهریار از ، سوی تبریز آمده
هر کسی امشب به نوعی یار و همدرد من است
چون مترسک هم پریش از سمت جالیز آمده
گوییا مرگم رسیده ، همهمه پیچیده در ؛
خانه ی سردم ، همه با هم گلاویز آمده
در میان این همه چشمم پر از خون شد چو دید؛
#مادرم در پای بستر ، بس غم انگیز آمده
افسانه_احمدی_پونه