خارخاسَک
میونِ یه کوچه ی تنگ ،
با نام آشتی کنون ،
با یه برداشتی کنون ،
واقعیتهایی را از اون ،
برداشت میکنم
آنجا را پُراز مرغان خاطره ،
که هریک پَر داشت میکنم
کنکاش میکنم ،
تا بفهمم چرا آن رابطه ی خوب ، گسست ؟
این کاغذِ بی خط بدونِ هیچ قضاوت را پُراز،
هرچه را که هرکه حق داشت میکنم
همه چیز ازآن روز آغازشد که ،
قلب دگر قلب نبود ،
قلب هنرپیشه ای شد
آینه ای را روبروی ، آینه ی یار گذاشت
گفت ببین تا خودم را ، چندتاش میکنم
بینهایت شد ، جسم و روحِ آکتورش
همسرش ازآنروز دیگر پارتنرش شد
همسرش گفت : اما این خطایمان را عاقبت ،
یه روز فاش میکنم
دعوا آغازشد و قطع نشد
حتی درآن ،
کوچه ی آشتی کنان
همسرش گفت :
انکارنمیکنم ،
منهم مقصرم
نه فقط تُوی مَجازی
که میگویی ،
به هرکاری مُجازی
منهم بذری را که کاشتم ،
دارم برداشت میکنم
کاش گُل میکاشتم ،
خار کاشتم ،
آنهم خارخاسک
توو یه عمری گذرا ، مثلِ عقربه ی پُر عجله ی ،
ساعتی شمّاطه دار، با یه رقاصک
چرا آرام نگرفتیم درآن حیات پُر آرامش ؟
آخه از حیاطمان رفته دگر آرامش
دیگر تا ابد خودم را ،
پُراز ایکاش میکنم
عکس آنروزهای خوب را ،
میگذارم تووی قاب
صبح تا شام ،
شام تا صبح
فقط نگاه ش میکنم
شاید نقاشی کنم ،
ازآن ایامِ خوب که ،
دگر رفت که رفت
بهرِ پژواکِ شیرینی های ،
آن روزهای خوب ،
بهرِ خویشتن
که دگر تنهای تنهام ،
هندونه خربزه هِی قاچ میکنم
بهمن بیدقی 1402/10/8
زیباست
موفق و دلشاد باشید