بنام خدا
...آسیاب به نوبت...
حیف آن رفیق خوب و بسیار مهربان رفت !
بر موجی از تلاطم تا اوج آسمان رفت
کوتاه گشته دستش از آنچه در دلش بود
ناراضی از عذاب و ناراحت از زیان رفت
این هفته نوبت او آن هفته نوبت ماست
این راه رفتنی را هم پیر هم جوان رفت
ای کاش دیگران در تائید او بگویند
خدمتگزار خوبی از جمع ماندگان رفت
هشدار ؛ ای همیشه سر در هوا و غافل !
همواره هرچه کردی در حال امتحان رفت
از خواب خسته گویا بیدار گشته ای چون
فهمیده ای که عمرت با سرعت زمان رفت
این مرگ با مروت اعجوبه ای عجیب است !
در اوج می توانی باید که ناتوان رفت
در مُشت کامجویش جُم هم نمی توان خورد!
جُنبنده هم که باشی باید بدون آن رفت
فرقی نمی گذارد بین ندار و دارا
با سهم هیچ و پوچت باید از این جهان رفت
مافوق قدرتی که روپوش ناتوانی است
در لحظه ای به نام یک آن ِ ناگهان رفت
در کوله بار کارت کِشتی چنانچه نیکی
با آن می توان تا برداشت در جَنان رفت
در آسیاب تقدیر تغییر چاره ساز است
بیچاره آنکه قبل از اقدام جان سِتان رفت
ای خوش به حال آنکه وابسته به خدا بود
از بسته های دیگر دل کَند و شادمان رفت
علی نظری سرمازه
زیبا و با مفهوم👏🌺🌺