کورتاژ
سرگیجه گرفتم !
در بزرگراه ... یکعالمه مجنون دیدم ،
که شغلشان ویراژ بود
درکارخانه ی شایعه سازی ،
یکعالمه مجنون ،
مثلِ یک مؤسسه ی چاپِ روزنامه ،
کارشان تیراژ بود
زیرزمینی دیدم دراعماق زمین ،
شغلشان ، ساختِ تیتراژ بود
ازاینهمه سرعت و به جایی نرسیدن ،
مغز من ، سوت میکشید
اینها ، درحالی بود که مُختلس ،
راحت و آرام بی هیچ عذابِ وجدان ،
در ویلاش بود
یه جای کار می لنگید ، این امکان نداشت
فکرمیکنم وجدانشان را ، کورتاژ کرده اند
مگرمیشود ، مالِ مردمِ بدبخت را بدزدی ،
راحت و آرام باشی ؟
نه نمیشود ، امکان ندارد
چای سمّی را بدست مشتری دهی بجای چای عالی
همین ورپریده را دیدی که ازاینجا گذشت ؟
این سلیته همان ژیلاش بود
این بادیگارد غول تشن هم ،
فیلی از فیلاش بود
واقعاً هرکه را کلّاش بود ،
باید هرچه خواست ، الی بینهایت ،
حتی بی عوض ، باید به او وام داد ،
ولی هرنیازمند ، سزایش مرگ است چون پول ندارد ؟
مسئولی عالی مقام ، درمیانِ صحبتم ،
به من بِربِر نگاه میکرد ،
تا که از روو بروم سکوت کنم
آنچه برایم جالب بود ، نگاهِ گیراش بود
بهمن بیدقی 1402/9/28