بادکنک گازی
تووی خونه کمد کمد لباسه و اثاثیه
اما هنوز شوکته سوی بازار و،
علی الخصوص بزّازیه
شوکته ازخود راضیه
دوستِ شوکت ، نازیه
که خیلی هم ، نازنازیه
ایندو دنیا را چه مهم انگاشتند
همین دنیا که بازیه
توو خونه شون یه عالمه بادکنکه ،
که گازیه
اینجاشو خوب آمده اند
جز بادکنک گازی چیه ،
مثالِ دنیای ماها ؟
همون موقع که حس میکنی داریش
می بینی نداریش
یا میترکه یا میره ، محو میشه بین هوا
اون سیبِ لامصب و که تو خوردیش ،
همینو میخواستی حوا ؟
اما با اینهمه احوالِ قاراشمیش ،
هرکدوم ازاین دو دوست ،
ز دنیاش نیمه راضیه
گرچه همه دنیا و ماسوای اون ،
در دیدرسِ آن قاضیه ،
اما شوکته چندروزه ،
مشغول به ترکتازیه
چند پسر را نشون کرده
مال و اموالشون دلش رُو برده
این صفِ انتخابش ، اونو به خلسه برده
شاید ز روی لیستِ اون ،
عروسی و طلاق ها شکل بگیره
اینجاست که میگم دنیا ،
امروزه تنها بازیه
اما دنیای ما ، عجب اعجازیه !
درست وقتی دنیا رُو می بلعه کسی
یه بیماری باعث میشه همشو بالا بیاره
بعد از مریضیش ، فکرش ،
رؤیا شد و رفت بسوی اون خونه ی آنتیک
یادش اومد خاطرات ،
به خودش گفت :
وسطش عجب حوضیه !
اما حالا که شوکته پُرشده از مریضی
میونِ رؤیاش میگه : اینم دنیای خاصیه
سادگی موج میزنه ، میونِ ایامِ قدیم
اما دنیا ، خودش به خودیِ خود ،
مثلِ یه تیغه ای برای داسیه
برای خود یه رازیه
حالا پس ازیکعمر ترکتازیِ او،
کنارِ یک سینما ،
به دستِ شوکت ، سازیه
دنیای ما انگار، تخم مرغ شانسیه
شوکت دیگه ازخودش
از نازیِ نازنازی
از دنیا
ازهمه شوهراش که رفتند ، عاصیه
خدای خوب ، برهمه کاراش کماکان قاضیه
پرونده اش قطورشده
همه ش هست روی کازیه
شوکت چند ساله مُرده
اینها که گفتم همه ش ، مربوط به وقتِ ماضیه
اما این موضوع همچو رود ،
همیشه درحوالیِ ما جاریه
چندساله که نازی با شوکت جاریه
نازی هنوزهم زنده س ،
میتازونه همچنان
بدونِ مکث ، درحالِ ترکتازیه
اونکه دنیاش خرابه اینک نازیه
بهمن بیدقی 1402/9/18
از رفتن پاییز غم انگیز
تنها غم بجا مانده
یلدایتان مبارک