لبِ دریا و دلِ صحرا
فکرم ازاینسو، تا لب دریا ،
ازآنسو، تا دل صحرا رفته
فکرم ازاینسو، تا دل پریا ،
ازآنسو، تا گل یاسِ پُرازعطرِخوشِ زهرا رفته
دلم به دشتی درندشت ، پُر از پهنا رفته
رفته است گُل بچیند ز بهرِ محبوبِ خوشش
مدتهاست خسته شده ازهمه گِل بودنِ رسوای خودش
اینهمه دشتِ بدونِ مرز را ، او تک و تنها رفته
فکرم اندازه ندارد ، همین راهی را که رفته ،
بقدرِ چند سالِ نوری ست
گاهی ، گذشته از پلی به تیزیِ پلِ صراط ، ولیکن مستقیم
گاهی هم ز راهی منحنی و، پُر از خم ها رفته
گاهی درمیان امواجِ مشوشِ تظاهراتِ مردها و زنان ،
که شعارشان همه علیهِ باطل بوده
گاهی درمیانِ راحتیِ اعمال رفته
میپرسی چرا اکثراً حق ضعیف بوده ؟
چون به وقتِ انسجام ، حق تک و تنها بوده
اگراینگونه نبود که دگر باطلی نمیمانْد
حسابش را بکنید که بیشماران ، یک نفر شده
برِاین تشکِ کُشتی و این رقابت باطل و حق ،
باطل را برده به پل ، زیرِ یه خم ها رفته
نتیجه ی تلاش ، ضربه ی فنی ست اگر باهم باشند
پیروزی هرآنوقتی مهیا شد که " یقین " ،
بجای ظنّ ها رفته
رفته و، به هر اَنحاء رفته
تصورکنید روزی را که ،
تک تکِ غمها رفته
لبها میشکند ز موجِ لبخند آنروزی که ،
دنیا پُر از دریایی ز عشقی ناب شده ،
همه خشکسالیِ صحرا رفته
بهمن بیدقی 1402/8/10