همای رحمت
تضمینی بر شاهکار شهریار در وصف شاهکار خلقت
روز پدر مبارک
به چـــه آیتی بخـوانم شه ملک مصطفی را
که متحـیّر است خامـــه بنویسد آن صفارا
مـددی که جرعــه جرعـه بنگارمت نگارا
علــی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما ســـوا فکندی همـــه سایه هما را
همـه داغ لاله دردل همه بوی یاس و نسرین
همــه بوســه ی شقایق به لب مبارک آذین
همــه چاه و ناله و آه که کشیده در ره دین
دل اگر خــداشناسی همــه در رخ علی بین
به علــی شناختــم من به خدا قسم خدا را
نرود زسینــه یادت ، که مــرا زغــم رهـاند
که قیامت ای علی جان ، به قیامتم کشاند
به اطاعتش اگر دل ، به ضیافتـــم نشاند
به خـــدا که در دو عالــم اثر از فنـــا نماند
چو علــــی گرفتـــه باشد سـر چشمه بقا را
یلـی از تبار هاشـــم ، به صــلابت تهمتن
که شکست و ریخت درهم درِ قلعه های دشمن
به سخاوت همچو حاتــم به عدالتــش مزیّن
بــرو ای گــدای مسکین در خانــه علـی زن
که نگین پادشــــاهی دهــد از کرم گـــدا را
تو همان شـــراب نابی به ســبوی میگساران
تو همان نگاه عشقی به طلـــوع صبحگاهان
که به تســلیت نشستی به وداع داغ یاران
چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان
که زجــان ما بگــردان ، ره آفت قضا را
همه یاد او گشاید غـــــم و درد و مشکل من
هم از عشق او به خلقت که سرشته شدگِلِ من
بنشانده مهـــر او را به ســـــراچه ی دل من
به جز از علـی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنــون به اســیر کن مدارا
بنشانده در دل خود همه مهـر و ذکر یزدان
همه فکر و ذکرش اینکه به پگاه و شامگاهان
که چگونه شوید اشک از رخ و دیدهء یتیمان
چو به دوسـت عهــد بنـــدد زمیان پاکبازان
چو علــی که می تواند که به سر برد وفا را
به صحیفه های قـــرآن همه آیتی و نعمت
همه عشقی و شــهادت همه رهرو طریقت
تو بیا به شهر جانم چه نشسته ای به غربت
به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکــوی او غبــــاری به من آر توتیا را
مه من به ناز بنشین به کنــارمن ، فدایت
بنشــان غبار غـــم را به شمیم آشنایت
بکشــان به آســـمانم به تلاوت صدایت
به امید آن که شاید برســد به خاک پایت
چــه پیامها سپردم همه ســوز دل صبا را
قَسَمَت به جان زهرا ، به پریـشانی زینب
همه حسرتم به عشقت همه تابم و همه تب
غم تو شکسته دردل سخنت نشسته بر لب
زنـــوای مرغ یاحق بشــنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا