به گندمزار موهایت حریر سرخ آتش هاست
حقیقت وهم عریانیست بسوزان لن ترانی را
بپرس از عشق حالم را پریشان مخملی گیسو
به کِلک بوسه آشوبی شرار و شوق و آتش را
پیش از سپیده ی تنت بر عشق تو عاشق شدم
در وهم پِندار ، شعله ور ، محو نگاه و راز تو
تو کیستی ، حتی خدا ، در حسرت دیدار توست
من کیستم ،شیدای رقص ، در شعر شهر آشوب تو
گفتند که عشقت آتش است توبه کنم از یاد تو
اما نمیدانند ، خدا ، در موی تو پنهان شده
اسب خیال سرکشم میتاخت در رویای تو
اما سوارش بی نشان در هرم جانت گم شده
عطر تلخ ، ماه در مَحاق ، تردید در لمس وجود
آتشین خویی به رقص ، صد شَطح شیدا مست او
در پرنیان لحظه ها ،پرده برانداز ،هیچ نیست
مستور و مست افسانه ی نیلوفر آغاز او
در هجر و تنهایی شکست قلبی که از خود رانده ای
عصیان غرور عاشق است عشقی که نفرت شد ببین
عشق نیست همبستر شدن با بوسه و شوق وصال
در من شرارِ دوزخِ دارِ اناالحق را ببین
ماهور غزل از روح خود دریا به موهایت کشید
موج تنت ، دامن کشان ، در ساحلِ احساس به رقص
لبهای تو ،در شعر باران ، واژه را بوسید و خواند
پلکی زدی ،آتش گرفت ،قلب از نگاهت مست رقص