ته چین
قلبم را ربود وقتی ، ناگاه آمد او پیش ام ،
پاورچین پاورچین
حتی افاقه نکرد دویدنهای قلبم ، بهرِ فرار زعشقش
دویدنهایی ریزِ ، همچو بلدرچین
می یابمش قلبم را ،
چه اینجا باشد چه درچین
رنگ و بویش ، ازصد فرسخی داد میزند که منم
آخر فرق است بین زنجبیل و، دارچین
قلبم حصاری داشت ، درمیانِ قفسِ سینه
اما افاقه نکرد آنهمه دُورچین
آنشب درسیاهی ، حس کردم دختری آمد و،
پرید ، از روی پَرچین
دیگر با رفتنِ قلبم ، شده پیشانی ام پُرچین
دیگرازهرآنچه او دوست داشت بیزارم
کاش او بود ،
چند قطره اشک ،
خاطره ی قلبم را زنده کرد برمن
لعنت بر مِنوی کافه
چقدر دوست داشت دلم تَه چین
درمیان اینهمه جورچین ،
جای قلبم خیلی خیلی خالی است
دختری واردِ کافه شد با دامنی چین چین
آری خودش است ، قلبِ عاشقم را ، او برد
آنوقت که او آمد ،
پُرازغم بودم و اوهم برایم شد ، غم چین
لب ورچیده بودم غنچه وار
آمد و درکنارِمیزِمن نشست گُل وار
با ناباوری ، بوسه ای کوچک را حس کردم دراین بلوار
لبهای نازش ، برایم شده بود لب چین
همان دختری که دنیای من را دگر پُرکرد
چند دقیقه بعد ازاینکه او آمد ، سفارش را دوتا کردم
گارسون ! ببخشید ، دوتا ته چین
بهمن بیدقی 1402/9/12
قلمتان هماره نویسا از چین و ماچین