…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
سرای زن بگیرد پرتو از گلنغمههایی،
که با آهنگِ مهرِ مادری، دارد نوایی...
دلِ مادر، سرای مهرورزیهای ناب است؛
انارِ قلبش از: نارِ وفا، در،التهاب است؛
صفای سینهاش سرشار، از خوبیِ بسیار؛
وَ تکخالِ دلش، با بوسههای مهر، تبدار...
بهین کار ازبرای زن، سُرورِ خانوادهست؛
همین، خود، باعثِ اوجِ غرورِ خانوادهست؛
اگر زن، در سرایش، مادری را دوست، دارد،
گرانارج است؛ بیشک، سَروری را دوست دارد؛
به آهنگِ دلِ مادر، صفا را میسراید؛
از احساسش، نمِ پنهانِ غم را میزداید؛
نمیسازد خودش را، خسته با کاری نفسگیر،
که برناییِ او را میکند در یک نفس، پیر؛
ز بسکه: میشود با زنگِ غم بیگانه حسّش،
شود مثلِ صدفهای صفا، دُردانه حسّش؛
و امواجِ محبّت را، میانِ خانه بارد؛
به جا تا جای خانه، بوتهی دل مینگارد؛
ولی، وقتی زنی غافل شود، از خویش و خانه،
یقینا میشود پژمردهحالی، پربهانه...
*…*…*
تبِ قاموسِ ناموسِ نهانی، مینگارد:
اگر زن، اختیار زندگیاش را سپارد،
به دست کارِ سختی، میشود، مردانه حسّش؛
دگر شوری ندارد، در میانِ خانه حسّش؛
غمی، زخمی نهد، بر تار و پودِ قلبِ خونش؛
پریشان میشود، دریای موّاجِ درونش...
(تبی، زخمه، زند، بر سازِ قلبِ پُر زِ خونش؛
و پژمان میشود، نامنتهای اندرونش...)
*…*…*
اگر خاموش گردد، شعلههای داغِ احساس؛
فراموشی بگیرد، غنچههای باغِ احساس؛
چه سود از زندگانی میسِتاند، قلبِ یک زن؟
به هردم میشود، درگیر با، بارِ غمِ تن؛
به همواره، غمش، هَمّ نهانِ کارهایش؛
خودش گم میشود، در نبضِ جانِ کارهایش...
نمیگویم، نباید جوششِ کاری برایش؛
وَ یا اینکه: نشاید رویشِ آن، در هوایش؛
ولی حسّم نموده، باور این؛ با قطرهی خون:
زنی گفتند و مردی، از گذشته، تا به اکنون؛
دلِ ناز و، ظریفش میشود پژمرده بسیار؛
اگر باشد تمامِ هَمّ و غمّش، جوششِ کار؛
توانمند است، وقتی میشود با پشتکارش،
صفای خانواده، مملو از قلبِ بهارش؛
پر از: گلهای سرخِ مهر، میگردد هوایش؛
و میگردد گلِ «احساس»، مهمانِ سرایش...
بنای خانواده، میشود محکم زِ مادر؛
از این کارِ قویاش، میدرخشد؛ مثلِ اختر...
*…*…*
خداوندا! نگهداری کن از: احساسِ مادر؛
به حقّ قلبِ پاکِ حضرتِ زهرای اطهر!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
بسیار زیبا و ارزشمند
بسیار مردان نمک نشناس هستند که قدر احساس زن را نمیدانند و زنان را چون بردگان میدانند و زندگی را به آنان جهنم میکنند