ای وای عجب در حیرتم دشمن گرفته عزتم
من که همیشه با غرور حالا چنینم سوت و کور
راه میروم دیوانه وار. این سو و آن سو بیقرار
چشمم ز اشک همیشه تر. فکرم خراب است از سفر
حالم گرفته بس عجیب. از دست مشتی نا نجیب
یاران بیایید این زمان رحمی کنید بر حالمان
از دست این اهریمنان کی باشم من در امان
از دست این نو کیسه ها. بر لب رسیده جان ما
انگار خدا خواب رفته است. من را فراموش کرده است
یا رب به فریادم برس. مردم در این زیبا قفس
از دست این نامردمان. گریم چنان چون آسمان
از دست این بی ریشه ها. در پیکرم هست تیشه ها
قلبم مثال آسمان. ابری بود در هر زمان
من که صدای خنده هام. میرفت تا هفت آسمان
حالا چنین افسرده حال. مانند مرغی بیقرار
فریاد ازادی زنم چون رفته است جان از تنم
وای ای خدا داد ای خدا بهر چه آوردی مرا
من بهر چه این امتحان پس میدهم در این جهان؟
آنهم چنانی امتحان. آورده است جان تا دهان
صبرم زیاد بود ای خدا. دیگر ندارم طاقتی
یا مرگ بمن پیشکش نما. یا که بمن ده راحتی
درودبرشمابانوی عزیز
زیباودلنشین بود