هنوز نشسته ام
روی سکوهای سنگی
در آغوشِ صنوبرهای کبود
با خاطراتی که می خندد
به آرزوهای بزرگ سال هایِ عتیق
با گوگو
در انتظار گودو
گیج های خیالاتی
در کوچه های بن بست جامعه شناسیِ پاشکسته ی بی زبانِ عزیز
دور ...
از یقه سپیدِ بُلند پرواز
لبخندِ بی تفاوت ذهن همیشه تیز
خداحافظی آخر در خیابان پاییز
تمام برگ هایِ التماس
لگدمالِ کفش های وِرنی تمیز
کوچ آخر پرستو
فراموشی برگ ریز
شروع فصلی جدید
هنوز نشسته ام
با سوخته رویاهای روزهای شلوغ
گوگو در سطل های زباله دنبال طناب دار
گودو نوسان می گیرد
از من و سکوی شکسته در شکاف طبقاتیِ این تورمِ عجیب
از دلار
از ریال
از آخرین نَفَس های این تنِ مرده ی مجبور به حیات
پی نوشت: زنی می خواند کارت ها را
وَ
با آسِ پیک
قمار کرده بر سر سرنوشتُ
و حُکم سنگسار دادگاهِ بی وکیل
پی نوشت ۱: فراخوان شعر پاییزه استادبانوی عزیزم مهربانو عجم باعث شد شعر سکوی سنگی رو بنویسم که خیلی یاد خاطرات قدیمی دانشجوییم بیفتم و خیلی سپاسگزارم از ایشان و سایت ناب که انگیزه نوشتن در من ایجاد کردند
پی نوشت ۲: در نمایشنامه در انتظار گودو دو تا آدم مفلوک در انتظار فردی به نام گودو بودند و هر روز می گذشت و خبری نبود . در نهایت تصمیم با خودکشی با طناب دار به یک درخت داشتند که در نهایت شاخه شکست و تصمیم گرفتند یک روز دیگه منتظر گودو بمونند . اسم مستعار یکیشون گوگو بود. در اصل اون دونفر به امید خیالی منتظر بودند شاید همون امید واهی باعث ادامه بود براشون اما گودو شعر من ظالم تر است ظلمش فقط ناامید کردن نیست بلکه از بین بردن حال موجود است. شاید بشه گفت این شعر رو برای رویاهای زمان دانشجویی نوشتم . خیالاتی که انسان رو به تلاش وادار می کرد و باور آینده ای خوش اما در نهایت چیزی شبیه به وضعیت فعلی.
پی نوشت ۳:تصویر بالا ،تصویر درخت عرعر است که برگ ریز بسیار زیبایی در پاییز داره تو شرکت هر وقت کلافه میشم میرم تماشای درخت عرعری که تو حیاط شرکت است. آخر شعر عطر مرگ برگ رو تغییر دادم ولی تو دکلمه نوشته قبلیم هست.
با سلام و سپاس از حضور و لطف دوستان عزیزم