ای وای که در خاکِ وطن ساز و نوا نیست
اجزای تنش ، عاری از اندوه و بلا نیست
پروانه ی لبخند ، به روی لبمان سوخت
اینجا کسی از وحشتِ بیگانه رها نیست
این کاسه چرا شد دَمر و شیر چرا ریخت!
والله که قِی کرده شرف شیخ و حیا نیست
بخت از همه برگشته ، به روی شانه ها هم ؛
آن سایه ی سیمرغِ خوش اقبال هما نیست
یک عمر زیان دیده و فهمیده ایم آخر ؛
تقدیر ورق خورده ی ایران به دعا نیست
ما شب زدگان از ، دل تاریخ گذشتیم؛
بر دردِ پدرسوخته ی ما ، که دوا نیست
یک بار به نعلین و ، دگر بار به میخیم ؛
در مملکتم سیاست از دین که جدا نیست
یک عمر شدیم ، بازیِ دستان جهالت ؛
خدمت که به یک بام و به صد چرخه هوا نیست
از تیغِ پر از زهر ، که بر سینه ی ما خورد ؛
در حنجره ی زخمیِ ما ، نای صدا نیست
ای بی خردان ، با ادب و پارس چه کردید
جوری که به عمد آمده بر خلق ! روا نیست
هر چند پر و بال ، گرفتید از این مهد !
این خاک ولی ! حق قدم های شما نیست
افسانه_احمدی_پونه
اجتماعی بسیار زیبا و بجا بود
با شکوه
دستمریزاد
موفق باشید