دروغ گفته ام وقتی تمام جسمم در آتش تو می سوزد
دروغ گفته ام وقتی به تو اصلا نگاه نمی کنم
دروغ گفته ام اصلا شعری برای تو نسروده ام
اصلا برای چه می خواهی چشمهایت را برداری ؟
گاهی من در این نقاشی کمی زشتم
اصلا کمی زشتر از یک دروغ ،کمی زشتم
نگاه مکن دیروز خورشید به همه دروغ گفت
آری آبادی دیشب پای سیل را به خود لرزاند
خداشاهد است خورشید به مادرم دروغ گفت
خورشید به مریم نیز دروغ گفت
آهای کسانی که جمع شده اید برخیزید
بگویید که چه کسی بهتر از من به خود دروغ خواهد گفت
نه نه اصلا یادت نیست تو آمدی پیش من
دروغ را من نشانت دادم
مگو خورشیدی
مگو مریم مادر من است
سالهاست شبیه مریم ، مادرم را دوست دارم
راستی مادرم شبیه مریم ، آیا مریم بود؟
راستی مادرم شبیه مریم ، آیا مرهم بود ؟
راستی مهربانی یادت نرفته است
مگو حواس پرتم
مگو پرت شده در احساسم
مگو به این گونه طرد شدن عادت دارم
آهای مادر جای خورشید ، من دروغ خواهم گفت
که حواس پرتم
که حواس طردم
نیامده به ذهن من صادقانه پاپیچ رویای من می شوی
ای بهترین اندیشه های عالم جداگانه شده از اعتقاد من
هیچ وقت تا سر آستین دگمه دروغ مرا رو مکن
منم فرزند بی قیدت گاهی فریادم تکراری ندارد
بی هیچ نشانی صدای خود را فرو مخور
دوباره برجای خود نشستن
تمام بدنم از دروغ خورشید به خود می لرزد
عالمانه وغیر قابل وصف دوباره در چشمانم نگاه کن
مزاح آمیز مرا به قاطعانه های خود آشنا کن
گاهی فوق العاده هیجانم می گیرد
چندین بار پر ارزش ساکن دیرینه شهر مهربانیت می شوم
گاهی آهسته به عادت نسبت سنجیده گویی
شبیه یک پیر مرد لکنت می گیرم
آری عرضی دارم شبیه متلک
جان من نادیده بگیر
فروتنانه فریاد خواهم زد
که من خورشیدم
آری دروغ گفتم
تقدیم به مادر عزیزم وعزیزتر از جان برادرهایم ونور چشم خواهرهایم
تقدیم به مادرم که نوه هایش را دوبه دو ، دوست دارد
البته نوه دیار دورش رابیشتر دوست دارد
مادر صمیمانه به من بگو کدام فرزندت نا معین شده بر حقیقت گونه ناخوش اصول جدید یک فصاحت گفتاراست
مادر تقدیمت باد هرچند روال تقدیم از دستم در رفته است
تاهزار سال دیگر کسی نمی آید بگوید رویای کبریای غرور منی
کوچک شما محمدرضا آزادبخت
تقدیمی بسیار زیبا و با شکوه بود
مبارک مادر عزیزتان باشد