آخرین سوژهی غزل بازی
با فرار از قرار پنهان شد
پشتِ پیچ های مرموزِ
کوچههای انتظار پنهان شد
جادهها مه گرفته و سرد است
یک قدم دورتر پیدا نیست
بازِ دور پرواز طبعِ شاعر هم
در مهآلودِ کوهسار پنهان شد
در بهاری که گل نمیروید
ریشهها را سموم خشکانده
مرغکِ هوسبازِ بی پروا
پشت گلهای آن بهار پنهان شد
هر دروغی برملا شود روزی
ماه که پشت ابرها نمیماند
سادهلوحی که شکل دلقک بود
پشت جلدی خندهدار پنهان شد
مثل برگی اسیر طوفان بود
غرق لذت از توهمِ پرواز
بعدِ طوفان به روی خاک افتاد
زیر گرد و غبار پنهان شد
از دروغی که شکلِ رویا بود
روحِ سردِ زمان ترک خورده
آن که روزی چکامه سر میداد
در تَرکهای روزگار پنهان شد
مثل لیلاجی که هستی خود را
روی دستی ضعیف و بازنده
خواند و با شرمِ آن بدهکاری
زیر میز قمار پنهان شد---
شاعری خسته از تظاهرها
خنده زد بر چکامههای خود
بعد از آن همه عبث گویی
رفت و در حصار پنهان شد..
سرنوشتی لبالب از تشویش
در حصاری به وسعت ایران
او که از خدا هم گریزان بود
لای غمهای بیشمار پنهان شد
آرزوهای کهنهی مدفون
در کویر سینه اش پنهان
عاقبت هم کسی نفهمیدش
زیرِ سنگی در مزار پنهان شد .
#علی_تنها
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
درودبرشما جناباحتاسی عزیز
بسیارزیباقلم زدید