برای مُردن در انتظارم / اَجل کجایی
بیا و دَقی به بابِ ما کُن
تو هَمرهم شو مرا صدا کن
بِبَر مرا با خودت به جایی/که کس نباشد
در انتظارم ، چه بیقرارم
پُر از شرارم ، بیا کنارم
به تو دَهَم جان به شرط جنگی/درون میدان
تو رستمی و منم چو سهراب
اجل شدی تک یَلِ زمانه
مَنم همان گونه سُرخِ مُرده/اجل قریبست
پَرالَکَت را به جان من زن
که پَر زند روحِ من از این تن
غروب غُربت به دست من داد/پیاله ی موت
شرنگِ آن را گران خریدم
درفش رحلت به دیده دیدم
زمان اکنون برای رفتن/چه وقت خوبیست
نوای رحلت به من رسیده
مذاقم از این جهان بُریده
عَرق به رویم نشست و یخ شد/چه سرد و ترسان
حریقِ بادی به جانم افتاد
در این زمان او به من ندا داد :
مسافری تو سوار من شو/که رَه دراز است
زمان ماندن به سر رسیده
طلوع رفتن چه خوش دمیده
کسی مرا بعد از این ندیده/که من کجایم
پَرَندِ رحلت به تن نمودم
خودم زِ غم یارِ غصه بودم
نمی روم من ولی نمی شد/که مُرده بودم
که مُرده بودم...