ایمان، زندگی، آزادی
سواری نزدیک میشود ، رسید ،
: سلام
: سلام ، منتظر بودی ؟
آری آقا ، قرنهاست
ببین جامه ام را که چقدر پُر بَلام !
ببین هیکل ام را که ازشماتتِ دشمن ،
پُر از پَرت و پَلام !
آقا ! چه آوردی برام ؟
: ایمان، زندگی، آزادی
آقا با اینهمه هدایایت ،
دیگر مس نیستم ، طلام
تو کیمیاگرِ وجودم شدی به لطف یار
دیگر با آرامش میروم به صحن و سَرام
بفرمائید
شما جلوتر روید که من مُرید شمام
منی که مملو از ماجرام
منی که یکعمر برای اینکه ببینمت ،
حلال را خوش داشتم و گریختم ازحرام
خرامان خرامان و با افتخار،
به دنبالِ تواَم ای امامِ هُمام
هادی ام باش ! ای مهدیِ صاحب زمان
به لطف یار،
خوب شد که رهایم کردی ز ظلم و ظلام
زظلم اینهمه صاحبقران
منم آن مطیعِ دست وپا شکسته ی قرآن
که همیشه جزء بودم نه کلان
دراینهمه دریای ایمانِ بیکران
دستم میرود بسوی یار: خدایا مرا زبارگاهت مران
که من دوستدارِ تو و دوستانِ تواَم
بر همه تان تا همیشه سلام
بهمن بیدقی 1402/7/18
درودبرشما جناب بیدقی عزیز
تفربرانگیزوزیبابود