سیلِ آتشینِ جمعیت
کودک ، این اسوه ی مظلومی
می گذشت ز گذرگاهی
به یکباره صفیرِ گلوله ای شنیده شد و با اصابتش ،
جگرِ کودک آتش گرفت
ندای اعتراض آمیزِی برخاست برعلیهِ اسرائیل
ولی لشکرِ صهیون ،
باد انداخت به غبغب اش و،
حالی همچون شادی و رقص ،
به اندیشه های شوم وشرک آلودِ عُزّیٰ و لات اش گرفت
خدا فرموده بود :
گناهِ کشتنِ یک بیگناه ،
معادلست با کشتنِ تمامی انسان ها
ولی لشکرِ دشمن ، ز خدا شرم نکرد
باد شد انگار،
آنهمه دشداشه ی عربی ، آتش به بادش گرفت
ادامه ی ترتیلِ قرائتِ قرآن ز پشتِ رَحل ها ،
واگذار شد به پشتِ سوره ی قاف
دیگر بطورِهجومی پُر از انتقام ،
درحالِ دویدن ،
جمعیت ، دَم به دم ،
هوسِ تلاوتِ سوره ی صادَش گرفت
از قلبهای جمعیت ، اول "بخار"ی به هوا خاست
بعد کلِ قلوب ، با شنیدنِ آن جنایت ،
به حالتِ گُر ، آتش گرفت
طوری شد که انگار،
پیاده رَویِ اربعین است بسوی سیدِ عشق
از دور که میدیدی
انگار آتشی روان ،
دشمن وهمه جاده اش را گرفت
آرامیِ آغازینِ آن پیاده رَوی ،
میرفت بسوی جنون
جاده را عصبانیت ، آنهم به حالتِ حادش گرفت
با صدای زمزمه ی قرآن شروع شد
ولی دَم به دم باز و بازترمیشد حنجره
تا به آنجا که جاده را ،
صدای دادَش گرفت
کشته شدنِ کودک ،
بهانه ی یک قیام بود
جمعیت را ،
هوسِ رجوع به ذاتش گرفت
ذاتِ جمعیت میگفت :
" زندگی با ظلم هرگز"
اگر ظلم شد به تو،
محوش کن !
دنیا را تبدیل به دنیایی مهوش کن
حتی اگر کشته شوی بهتر
وقتی سیل جمعیت ،
به آن لشکر رسید ،
کلِ لشکرِ کفر،
به طرفة العینی ،
آتش گرفت
انگارهریک ازقلبها ،
گوویِ نفرینی آتشین بود
که رها میشد از منجنیقِ اعتقاد
جمعیت ، دشمن را ،
به بازیچه ی حالتِ کیش و مات اش گرفت
بهمن بیدقی 1400/10/30
زیبا و پر از درد..