خدا به دادمان برسد
این موریانه ها ،
دارند ما را به کجا میبرند ؟
چقدرخانه هایمان زحضورشان ،
سست شده ،
با اینهمه استعداد پوکی شان و،
کله پوکی شان
عمارتهایشان ،
روزبه روز درحال قد کشیدن است
با اینهمه دوریِ از تقوا و،
با اینهمه متروکی شان
متروک ترین ایمان را ،
درآنها دیدم که بجز برهوتی نبود
دنیا دنیا ، دنیا را می بلعند ودر اَنظار،
هندی میشود رفتارهای جووکیِ شان
درآن خانه هایی که درهم میلولند ،
هویداست ، همه خوکیِ شان
قرقره ی تارعنکبوتی شان ،
خیلی کوچک است ،
درمقابلِ تارهای دوکیِ شان
دراین اوراقِ پنجاه و دوگانه ،
که به رقمِ هفته های یک سال میمانَد ،
چقدرمسخره مینماید این برگِ ژوکر نشان
دوربینی ست به دستِ دلقکی و، نشسته روی ماه و،
به ریشِ مظلومانی که به آنها ظلم کرده می خندد
پُر از غورغور و،
صدایی گوشخراش است همه غوکیِ شان
و در دستانشان ،
ای وای ! خدا به دادمان برسد
ازاینهمه عروسک کوکیِ شان
بهمن بیدفی 1402/7/8
شعرزیبا
چیدمان زیبا
قلم توانا
همیشه برقرارباشید
درود برشما شاعرواستاد گرامی