دوشنبه ۳ دی
دست خودم نیست! شعری از
از دفتر - تا غروب - نوع شعر دوبیتی
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۷:۰۱ شماره ثبت ۱۲۳۷۴
بازدید : ۸۶۵ | نظرات : ۲۱
|
|
با درد که
« قهر » می کنم،
دلم می لرزد...
گفتارِ بی دردِ من،
چرند، و - یاوه - است!
بی درد
زرد، می شوم
و مُفت، نمی ارزم!
در وجودم دردی اگر
نباشد، نامرد
می شوم!
" درد "
جوانمردِ لاغری ست
در گودی ی دلم که پشت به
هیچ نامردِ بی دردی نمی کند!!
فریاد من از درد،
ترانه ی است عاشقانه
به بلندی ی ناکامی ها؛
و خواست های پیرم!
از دردی که
زمین را بیمار نموده
بیزارم!
با دردِ زمین - رها -
با دردِ آسمان، آزاد می شوم!
من، آسمانم درد می کند!
***
ببخشید!
دست خودم نیست!
- خود - که
توان فشردنِ گلوی واژگان را
ندارد!
ماورایی دستی ست انگار
که - واژگان - را
سوی گسل های درد ناکم
گسیل می دارد
تا بر خرابه ی دلم
گدازه ای، بگذارد!
***
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.