بسوی پائیز
آنزمان که رفتی ، جامِ شوکران را سرکشیدم
تو زنده شدی و،
من به شرطِ مرگ ، تنها زنده ماندم
جامه ای زجنس رفتن را همیشه ، دربرکشیدم
من هرجایی که رفتم ، بارِصد گناه را ،
با خود می کشیدم
چقدرسخت است عذابهای وجدان
هی من مِی خوردم و، سیگارکشیدم
گفتند هرنخ ، یه روز، میکاهد ارعمر
قاچاقی زنده ام ازبس که من سیگارکشیدم
استعاره است سیگار،
من چه دردی ،
ز روزگار کشیدم
زندگی ام را ،
او می کشید و، من می کشیدم
هنوزهم آش همان آش است و،
کاسه هم ، همان کاسه ی لَب پَر
به روی هِره ی این دنیا و بام اش ،
رفتم و مَردم به من گفتند نَپَر
همان لحظه چه دردی می کشیدم
یه روزی ، سبز بودم در بهاران
خود را بسوی پائیز،
خود را بسوی زردی می کشیدم
زرده تخم مرغ ، عجب پرده ای دارد ،
که ممزوج نمیشه با سفیده
من حالِ تخم مرغ داشتم و زرده
من عجب کارهایی کردم ،
که ممزوج شوم با نور و سپیده
نشد که نشد
تو حس میکنی آیا ، من چه می کشیدم ؟
من هرلحظه به لحظه ،
ز دنیای خودم دل میبریدم ،
دل می کشیدم
مطمئن باش اگر مرگ میرسید ،
کِل میکشیدم
خود را آنوقت ،
همچو فیلی شاد و مجنون ،
خرغلت زنان به ،
گِل می کشدم
درآنوقت ،
اگر تریاکی بود ازجنسِ تخدیر،
با وافوری ز رسوایی ،
با مِیل می کشیدم
اما هیچی نشد ،
هیچی به هیچی
تقلا مانْد و ازمن مانْد ، هیچی
سناریوی عمر، چیزی دگر بود
درست بود ، همان که فکرکردم ،
باید خود را به هرنحوی حتی ،
به حالِ خزش چون مار ،
بسوی ،
برگ ریزانِ پائیز می کشیدم
بهمن بیدقی 1402/2/30
قلمتان نویسا🌺🌺🌺